18:🌻

1.2K 352 0
                                    

پشت میز نشستم و جعبه‌ی مهره‌های رنگی رو مقابلمون گذاشتم.

- هنوز انتخاب نکردی؟

همونطور که مشغول آماده کردن وسایل بودم از جیمین که هنوز درگیر انتخاب طرح موردعلاقه‌اش بود اینو پرسیدم.

- نمیتونم هوسوکا، انتخاب سخته! تو واقعا دستبند‌های خوشگلی درست کردی.

لبخند زدم و گوشیم رو از دستش گرفتم.

- نظرت چیه یکی به انتخاب خودم برات درست کنم؟

- عالیه.

- از اونجایی که تو عاشق گل آفتابگردونی...نظرت درمورد یه دستبند با طرح آفتابگردون چیه؟

جیمین با لبخند سرش رو به تایید تکون داد و من به محض گرفتن تاییدش بسته‌ی مهره‌های مشکی، زرد و سبز رو از جعبه درآوردم.

- از کِی دستبند درست میکنی؟

جیمین با کنجکاوی پرسید و من بدون اینکه نگاهم رو از سوزنِ توی دستم بگیرم جوابش رو دادم:

- از وقتی صدام رو از دست دادم. مادرم از جوونی مروارید بافی انجام میداد و ساختن این دستبندها کار ساده‌ای براش بود، وقتی منو توی تاریکی دید قصد داشت با این مهره‌های رنگی کمی به هاله‌ی تاریک دورم رنگ بده.

سرم رو بالا آوردم و به چشم‌های جیمین خیره شدم:

- مادرم باعث شد که اینکار هم یه راه فرار، هم منبع آرامش و هم یه تفریح برام بشه.

لبخندی روی صورت جیمین نشست، دستش رو روی دستم گذاشت و فشار آرومی بهش آورد.

- خانم جانگ فوق‌العاده‌اس.

خندیدم.

- همینطوره.

درست کردن دستبند جیمین تقریبا چهل دقیقه وقت برد و توی این مدت که من مشغول کنار هم بافتن مهره‌های رنگی دستبند بودم جیمین توی آشپزخونه مشغول درست کردن پنکیک برای عصرونه بود.

Mute | ᴊᴍ+ᴊʜWhere stories live. Discover now