روی زیرانداز دراز کشیدم و نگاهم رو به آسمون آبی بالای سرم دوختم. یه آبی روشن، چند تا تکه ابر و خورشیدی که قسمتی ازش پشت یه تکهی سفید ابر پنهان بود.
با وزش ملایم باد بین موهام و پخش شدن عطر گلها، چشمهام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
- به چی فکر میکنی؟
صدای جیمین باعث شد چشمهام رو باز کنم و سرم رو به سمت صداش برگردونم. سرش رو چند سانتی سر من گذاشته بود اما بدنش در جهت مخالف بدنم بود. لبخندی زدم و دوباره نگاهم رو به آسمون دادم.
- به هیچی فکر نمیکنم. بوم ذهنم الان یک دست آبی آسمونیه.
- بزار من چند تا تکه ابر روش برات بکشم.
- اگر ابر میکشی یادت نره یه خورشید هم بکشی.
- معلومه که میکشم. خورشید عضو جدا نشدنی آسمون هوسوکه.
لبخندی به جملهاش زدم.
- اما آسمون من همیشه روشن نبوده جیمینا.
- میدونم، آسمون روشن هیچکس همیشگی نیست. همیشه ابرهای سیاهی هستن که گاهی مدتی آسمون رو تیره کنن.
- میخوام از یکی از این آسمونهای تیره بگم برات. از پسری که پر از انرژی روشنی بود اما وقتی که صداش رو از دست داد خورشید آسمونش مدتی غروب کرد. نداشتن صدا باعث شد نتونه با کسی ارتباط بگیره، باعث شد چشمها از روی تعجب یا تاسف بهش خیره بشن، باعث شد از مردم بدش بیاد گوشه گیر بشه، باعث شد یه سری افراد رو تو زندگیش از دست بده و دست آخر باعث شد افسرده بشه.
صدای نفس عمیق جیمین رو شنیدم و بعد زمزمهی ملایم صداش.
- اما اون پسر قصد نداشت تا همیشه توی یه آسمون غروب کرده زندگی کنه، مگه نه؟
- یه زمانی قصد داشت. قصد داشت تا همیشه در سایهی غروب، زندگی کنه اما خوششانس بود که مادرش دستس رو گرفت و با جدیت مانعش شد و ازش خواست به زندگی یه فرصت دوباره بده.
- و اون پسر فرصت دوباره رو به آسمون زندگیش داد؟
لبخندم پررنگتر شد. به پهلو چرخیدم و اینبار به نیمرخ جیمین خیره شدم.
- آره، اون پسر تصمیم گرفت بومش رو از نو نقاشی کنه. سعی کرد دوباره به جامعهای که ازش طرد شده بود برگرده. سعی کرد نگاهها رو نادیده بگیره و در این بین یه نقاش رو پشت پیشخوان یه کافیشاپ پیدا کرد.
جیمین گوشهی لبش رو به دندون گرفت و خیلی آروم رهاش کرد. دستم رو به سمت موهای جیمین دراز کردم و یه دستهاش رو برای بازی بین انگشتهام گرفتم.
- پسر قصهی ما تصمیم گرفت بومش رو به دستای پسر نقاش بسپاره و هیچوقت فکرش رو نمیکرد خورشیدی که پسر نقاش روی بومش میکشه قراره حتی درخشانتر از خورشیدی باشه در ابتدا روی بومش بود.
با پایان جملهام جیمین سرش رو به سمتم برگردوند و به عمق چشمهام خیره شد.
- تا حالا به این فکر کردی که چرا خورشید جدید پر نور تره؟
سرم رو به معنی نه تکون دادم.
- چون پسر نقاش ترکیبی از خورشید بوم خودش و خورشید سابق بوم پسر داستانت رو نقاشی کرده. برای همین درخشانتره، هوسوکا.
لحظهای به چشمهام خیره موند و بعد سرش رو نزدیک کرد و بوسهای از لبهام گرفت.
- هوسوکا، ممنون که اعتماد کردی و بومت رو بهم سپردی.
لبخند لحظهای از روی صورتم کنار نمیرفت. خودمو دوباره روی زمین رها کردم. هردو به آسمون خیره بودیم و نسیم ملایمی موهامون رو تکون میداد.
- میدونی به چی فکر میکنم؟
- به چی؟
- رنگ زرد بهترین تعریف از ما دوتاست و خورشید و آفتابگردون زیباترین تشبیه به ما.
- مثل اینکه خوب رنگها رو میشناسی!
- بخاطر اینه که یه دوستپسر نقاش دارم.
پایان جملهام مصادف شد با پخش شدن صدای خندهامون و سپرده شدنش به دست نسیم درحال وزش. زندگی ما آدمها مثل یه بوم سفیده، اینکه چطور قراره روش طرح بکشیم و درنهایت طرحها رو چطور رنگ بزنیم به خودمون بستگی داره.
ما همه نقاشیم، از گرفتن قلممو نباید ترسید.***
بوم شما چه رنگیه؟ رنگش رو دوست دارید؟
همون رنگیه که همیشه تصورش میکردید؟
اگر نه فراموش نکنید که برای تغییر طرح و رنگ هیچوقت دیر نیست. حتی نقاشهای بزرگ مثل پیکاسو هم اشتباه میکردن، اونا هم روی تابلوهایی که طرح دلخواهشون نبوده طرح جدید میکشیدن و از نو رنگش میزدن.💛𝐘𝐄𝐋𝐋𝐎𝐖💛:
🌻𝐈𝐭'𝐬 𝐭𝐡𝐞 𝐜𝐨𝐥𝐨𝐫 𝐨𝐟 𝐡𝐚𝐩𝐩𝐢𝐧𝐞𝐬𝐬, 𝐚𝐧𝐝 𝐨𝐩𝐭𝐢𝐦𝐢𝐬𝐦, 𝐨𝐟 𝐞𝐧𝐥𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐧𝐦𝐞𝐧𝐭 𝐚𝐧𝐝 𝐜𝐫𝐞𝐚𝐭𝐢𝐯𝐢𝐭𝐲, 𝐬𝐮𝐧𝐬𝐡𝐢𝐧𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐬𝐩𝐫𝐢𝐧𝐠.☀️
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Mute | ᴊᴍ+ᴊʜ
Romantizm[-کامل شده-] 𝐉𝐢𝐇𝐨𝐩𝐞 "یه آیس آمریکانو لطفا." اینو روی کاغذ آدامس نوشتم و بهش دادم. *** ▪️Name: Mute ▪️Couple: HopeMin (Jimin🔝) ▪️Gener: Romance, Smut, Fluff, Slice of life *** ▪𝘍𝘪𝘳𝘴𝘵 𝘗𝘢𝘳𝘵: 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 25th, 2020▪ ▪𝘓𝘢𝘴𝘵 𝘱𝘢𝘳...