تعطیلات آخر هفته بود.
جیمین طبق قرارمون راس ساعت نه جلوی در کتابخونه اومد دنبالم.گفت که خونهاش همین نزدیکیاس برای همین پیاده اومده بود.
تا خونهاش پیاده کمتر از بیست دقیقه راه بود.
قدم زنان این مسیر رو طِی کردیم تا به آپارتمانی که توش ساکن بود رسیدیم.واحد جیمین توی پنجمین طبقهی اون ساختمون بود. در رو باز کرد و کنار ایستاد تا اول من وارد بشم.
ورود به واحدش مصادف بود با هجوم نور به چشمهام. لحظهای پلکهام رو بستم و دوباره بازشون کردم.
چشمهای کنجکاوم شروع کردن به جستوجوی اتاق.
روی زمین و دیوار پُر بود از بومهای نقاشی.
وسط نشیمن یه میز چوبی بزرگ قرار داشت.
میز کمی رنگ بهش پاشیده بود و روش چند تا ماگ قرار داشت.داخل ماگها تعداد زیادی قلممو و مداد در انواع مختلف به چشم میخورد.
گوشهی دیگهی میز قوطیها و تیوپهای رنگ قرار داشتن و دقیقا وسط میز، توی یه گلدون بلند سه شاخه گل آفتابگردون به چشم میخورد.
گوشهی سمت راست نشیمن، کمی دور تر از شومینه یه قفسهی چوبی کتاب قرار داشت که برای جلوگیری از رنگی نشدن کتابها روش نایلون کشیده شده بود.
و این برای کتاب هایی که مثل کوه روی زمین چیده شده بودن هم صدق میکرد.
اون قسمتی که بوم سفید نقاشی قرار داشت روی زمین پارچهای کشیده بود که حسابی رنگی بود.
روی اون بوم سفید هم یه پیشبند قرار داشت که مثل پارچهی روی زمین پر از لکههای رنگ بود.
با صدای جیمین به خودم اومدم، با دو ماگ قهوه کنارم ایستاده بود.
لیوانی که به سمتم گرفته بود رو ازش گرفتم و متشکرم رو بیصدا لب زدم.
- خب نظرت چیه؟
ماگ قهوه رو بهش برگردونم تا برای جواب دادن به سوالش دفترچهام رو از کیفم خارج کنم.
"فوقالعادهاس، واحدت حتی از تصوراتمم قشنگتره."
- ولی میدونی هوسوکا، مردم برعکس تو اینو زیبایی نمیدونن، از نظر اونا واحد من بیشتر شبیه یه انباریه تا محل زندگی.
اخمی کردم:
"شرمنده اما مردم میتونم نظرشونو بکنن تو باسن مبارکشون."
بعد از خوندن جملهام خندهی بلندی کرد که حتی خودمم به خنده انداخت.
- تو محشری هوسوکا. میگم حالا که تا اینجا اومدی...نظرت چیه مدل نقاشی امروزم بشی؟
با خوشحالی و به سرعت سرم رو به معنای مثبت تکون دادم.
لبخندی بهم زد، به سمت یکی از صندلی های چوبی رفت و جلوی پنجرهی بزرگ نشیمن گذاشتش.
ازم خواست روی صندلی بشینم و دو تا از گلهای آفتابگردون توی گلدون رو هم به دستم داد و سومیش رو پشت گوشم گذاشت.
وقتی کارش تموم شد با یه لبخند رضایت به سمت بوم نقاشی رفت و درحالی که پیشبندش رو میبست خطاب بهم گفت:
- تو زیباترین مدلی هستی که تا حالا داشتم.
حس کردم حرفش باعث شد گونههام کمی رنگ بگیره. میخواستم باهاش مخالفت کنم و بگم که نه اینطور نیست، اما صدای خاموشم این اجازه رو بهم نمیداد، پس فقط نگاهم رو ازش دزدیم و گوشهی لبم رو به دندون گرفتم.
به واکنشم لبخند زد و اون لبخند تا دقایقی روی صورتش باقی موند و گرماش قلبم رو بیش از پیش گرم کرد.
YOU ARE READING
Mute | ᴊᴍ+ᴊʜ
Romance[-کامل شده-] 𝐉𝐢𝐇𝐨𝐩𝐞 "یه آیس آمریکانو لطفا." اینو روی کاغذ آدامس نوشتم و بهش دادم. *** ▪️Name: Mute ▪️Couple: HopeMin (Jimin🔝) ▪️Gener: Romance, Smut, Fluff, Slice of life *** ▪𝘍𝘪𝘳𝘴𝘵 𝘗𝘢𝘳𝘵: 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 25th, 2020▪ ▪𝘓𝘢𝘴𝘵 𝘱𝘢𝘳...