16:🌻

1.2K 359 17
                                    

"اون عوضی منو ول کرد. اون وقتی فهمید من دیگه نمیتونم صحبت کنم ولم کرد :)"

بدون توجه به ساعت که از دو صبح گذشته بود با نگاهی تار شده پیامم رو برای جیمین ارسال کردم و بطری وودکا رو به لب‌هام رسوندم.

"هوسوک؟ چی شده؟ کی ولت کرد؟"

"دوست‌پسر سابقم :)
وقتی فهمید من بی‌صدا شدم اول خندید و فکر کرد باهاش شوخی میکنم و بعد خیلی راحت گفت متاسفه و این رابطه باید تموم شه."

انقدر مست بودم که منتظر پیامی از طرف جیمین نباشم اما با اینحال با لرزش گوشیم توجه‌ام جلب شد.

"همون بهتر که گورشو گم کرد. ازش ممنونم که وجود کثیفشو از زندگیت کشیده بیرون."

"خیلی بدی جیمین، تو حتی نمیدونی رفتن اون باعث شد من چقدر حالم بدتر بشه. من توی بدترین موقعیت زندگیم بودم.
نبودن صدام، نگاه‌های مردم و تاسف‌های دروغین، همه‌ی اینا به اندازه‌ی کافی باعث فشاری روی شونه‌هام بود. من نیاز داشتم که اون به عنوان دوست‌پسرم کنارم باشه و کمک کنه که خودمو از تاریکی بیرون بکشم ولی برعکس اون منو به ته گودال افسردگی پرت کرد و رهام کرد."

بعد از ارسال پیامم صفحه‌ی گوشی رو خاموش کردم و روی میز پرتش کردم. آخرین ذرات الکل داخل بطری رو سر کشیدم و سرم رو روی میز گذاشتم.

"به خودت افتخار کن هوسوکا، تو اینقدر قوی بودی که بدون کمک و بدون نیاز به آدمی مثل اون از ته اون گودال تاریک بیرون اومدی و روی پاهای خودت ایستادی و الان به جایی رسیدی که حتی میتونی دوباره حرف بزنی! اون یه احمق بوده، از زندگی تو فقط یه آدم بی‌لیاقت کم شده."

"هوسوکا...بی‌صدا یا نه، برای من فرقی نداره فقط اینو بدون که من همیشه کنارتم و دوستت دارم♡"

گوشیم دو بار روی میز ویبره رفت اما من خسته‌تر از اونی بودم که بخوام دستم رو به سمتش دراز کنم و پلک‌هام رو برای خوندن پیام از هم فاصله بدم، پس فقط چشم‌هام رو بسته نگه داشتم.

***

"مطمئنی تنهایی از پسش برمیای؟ مطمئنی نمیخوای همراهت باشم؟ من همین الانم لباس پوشیده آماده رو مبل نشستما، میخوای تاکسی بگیرم بیام؟"

خوندن پیامش که سرشار از نگرانی و حمایت بود باعث شد لبخند بزنم و برای وارد شدن به مطب دکتر مسمم‌تر بشم.

پیام‌های دکتر مشاورم و بخصوص جیمین توی این مدت باعث شده بود که حس ترس و نگرانی به مقدار زیادی ازم دور بشه. من میخوام حرف بزنم، میخوام برای جیمین و مادرم حرف بزنم.

با صدا زده شدن اسمم از افکارم خارج شدم.
گوشیم رو توی کیفم برگردوندم و به سمت درب اتاق پزشک قدم‌های مطمئنم رو برداشتم.

یه شروع دوباره‌ی دیگه؟
اگه اینطوره پس من آماده‌ام.

Mute | ᴊᴍ+ᴊʜWhere stories live. Discover now