"Competitor"

727 191 63
                                    

صبح که از خواب بیدار شد میتونست عطر خوب پنکیک رو حس کنه.
جابجا شد و خمیازه کشید.
آروم چشماشو باز کرد ، اینجا کجا بود؟
با یاد اوریه اینکه دیشب به خونه ی سهون اومده پتو رو کنار زد و بدنشو کش آورد.
سهون تو تخت نبود و احتمالا در حال آشپزی بود.
چون بدجور بوی چیزای خوشمزه میومد.

از اتاق بیرون رفت و با چشمای خوابالو به دنبال سهون گشت.
آروم وارد آشپز خونه شد ولی سهون که در حال برگردوندن پنکیک ها بود اصلا متوجه نشد.
از پشت بهش نزدیک شد و سرشو به کتف سهون تکیه داد.

سهون که متوجه حضور جونگین شد لبخند مهربونی زد و همونطور که با پنکیکا مشغول بود پرسید : صبح بخیر شکلات.
سرت درد نمیکنه؟

+نه.

سهون آخرین پنکیکو تو ظرف گذاشت و سمت جونگین برگشت.
تو آغوشش فرو برد و نفس عمیقی کشید : خوب خوابیدی؟

+اوهوم ، بوی خیلی خوبی میدی سهون.

سهون لبخند محوی زد : بوی پنکیکه ، برو بشین سر میز تا پنکیکارو بیارم.

جونگین هم مثل بچه های حرف گوش کن از آشپز خونه بیرون رفت و بعد از شستن صورتش سر میز با سهون نشست.

صبحونشونو در آرامش خوردن البته بیشتر تایم رو جونگین داشت از دسپخت سهون تعریف میکرد ، یکم هم تو ذهنش خودش رو بخاطر دستپخت افتضاحش سرزنش میکرد.
بخشی از تایم رو هم غر زد برای اینکه امروز به کالج نرفتن و کاملا تابلوعه که باهمن.

سهون هم با عشق هم به تعریفاش و هم به غرغراش گوش میداد و موقع حرف زدناش به لبش خیره میشد.

بعد از صبحونه جونگین روی مبل نشست و سهون هم پیشش اومد ، یه جورایی هیچ کاری نداشتن که انجام بدن اما از کنار هم بودن لذت میبردن.
موبایل جونگین زنگ خورد و جواب داد.

+بله مام؟

: کجایی جونگین سریع بیا خونه...

+اتفاقی افتاده؟

: پسر عموت اومده و احتمالا اگه زودتر نیای با اینهمه آلودگی صوتی کرمون میکنه.

+الان یعنی باید حتماً بیام؟
من امروز از کالج جیم زدم که وقتمو با دوستام بگذرونم.

+فک کنم جیم زدنت باعث بشه وقتتو با تهیونگ بگذرونی!

+ولی...

: حرف نباشه جونگین سریع بیا خونه.

گوشی قطع شد و جونگین با اعصاب خوردی سرشو تو کوسن روی مبل فرو برد.

سهون از مکالمه میتونست بفهمه که جونگین باید بره ولی کجا و برای چی رو نمیدونست.

_چی شده شکلات؟

جونگین سرشو از کوسن بیرون اورد : مامانم میخواد که برم خونه...
پسر عموم اومده و باید برم پیشش.

𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎حيث تعيش القصص. اكتشف الآن