𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎

"I have to tell you something"

کلاسا تموم شدن و جونگین کتاباشو جمع کرد.
لبخند تو کل روز از لباش کنار نرفت و پرده ی خوشحالی توی چشماش برق میزد.
مدام پیش خودش تکرار میکرد

"این روز دیگ بهتر از این نمیشه"

خوشحال بود ازین که با سهون صمیمیه.
در حدی که باهم میگن و میخندن.
در حدی که اون بهش اهمیت میده.

کی فکرشو میکرد با این استاد سرد و خونسرد اونقدر صمیمی بشه که خندیدنشو ببینه.
در حالی که تمام دخترای کالج چشم به راه یکبار دیدن پوزخند جذابشن.

بعد از تموم شدن کلاساش طبق معمول به خونش رفت و بارسیدن خودشو سریع توی تخت انداخت.

نفس عمیق کشید و کیفشو که تو دستاش بود ، فشرد.
با لبخند زمزمه کرد : چیشد که اینقدر خوشحالم؟!
خیلی خوبه که اونقدر باهام خوبه.

با صدای پیام اومدن به گوشیش به خودش اومد و دست توی جیبش کرد.
گوشی رو دراورد و دنبال منبع صدایی که از گوشی خارج شده بود گشت.
پیام از شیومین بود ، بازش کرد و خوندش.

"قرار شده آخر هفته به مدت دو شب ببرنمون فستیوال گل و گیاه به صورت افتخاری ، سایت کالجو چک کن ولی قبلش حدس بزن اتاقت با کی یکی شده؟!"

جونگین سریع تایپ کرد : "فقط نگو که کریسه چون داد میزنم"

بعد از چند ثانیه شیومین دوباره جواب داد : اتاقت با دوست دختر استاد بِن یکی افتاده ، اگر میدیدی وقتی دید اتاق دوست دخترش با تو افتاده چطوری رنگ عوض کرده بود!
(یکی از استادای کالجه)

جونگین بلافاصله جواب داد : و این از شانس گند منه.

: نه عزیزم هنوز بخش خوبش مونده!

جونگین کنجکاو شد و تایپ کرد : بخش خوبش چیه؟

: هم اتاقیه استاد بن استاد اوهه!

اخم کرد : این چه بخش خوبی داره؟

شیومین عصبانی شد : اون آکبندتو به کار بنداز فکر کن اگر دوست دختر استاد بن بره پیشش کی میاد پیش تو؟!

جونگین که تازه ماجرا رو گرفته بود تو دلش اهایی گفت و تایپ کرد : توهم دنبال سوژه ایا‌.
استاد اوه چه ربطی به من داره؟!

شیومین یه مدت طولانی تو حالت "...is typing"موند و جواب داد : طوری رفتار نکن که انگار من رفتارهای اخیرتو ندیدم و اینکه وقتی سرکلاس نبودی استاد اوه چطور دنبالت میگشت وقتیم که میبینه با کریسی وحشی میشه فقط با تو اینجوریه...
تو ازین رفتارا هیچ نتیجه ای نمیگیری؟
اون به هیچ وجه بی منظور این کارارو نمیکنه!

جونگین متعجب پرسید : فکر میکنی اون به من حسی داره؟
امکان نداره... اون...اون گی نیست ، ویژگی های آدم گی رو نداره!