"not this Secret life"

831 199 71
                                    

ایست قلبی...

هر لحظه به اون نور لذت بخش نزدیک تر میشد ، دست تو دست سهون.
سهونی که فقط سهونِ رویاهاش بود.
سهونی که فقط تا مرگ بدرقش میکرد.
نه اون سهونی که صدای زجه هاش سقف بیمارستان رو خراب میکرد.

این سهون ، سهونی نبود که زندگیش بهش گره خورده بود.
داشت گره های زندگیشو باز میکرد.
درست مثل یه رویا...

دستش رو از توی دست سهون کشید : تو واقعی نیستی!

سهون متعجب جواب داد : توهم واقعی نیستی!
هیچی اینجا واقعی نیست ، من میخوام ببرمت یجایی که همه چیز حقیقت باشه.

صدای فریاد سهون رو به صورت مبهم شنید.
"اگر تر‌کم کنی من میمیرم جونگییین...تنهام نذاااا..ر"

به باغ اطرافش نگاه کرد و با غُصه گفت : ولی اگر من بمیرم...سهون چیکار میکنه..؟

سهون غیر واقعیه جلوش لبخند زد : تصمیمت چیه جونگین؟
میتونی تا ابد خوشبخت باشی و هیچ غمی تو زندگیت راه ندی.
یا میتونی برگردیو خودت برای خوشبختی بجنگی.

+من دیگه توان جنگیدن ندارم...دلم میخواد خوشبخت باشم.

_در این صورت ، باید با من بیای.

دوباره صدای گریه ی سهون رو شنید که اسمش رو فریاد میزد و التماس میکرد ترکش نکنه.

قطره ای اشک روی گونه ی جونگین ریخت ، سهون دستش رو دوباره گرفت و پیشونیش رو بوسید : پس انتخابت اینه!

دو قدم عقب رفت و به آرومی محو شد ، جونگین به اطرافش نگاه کرد ، ذره به ذره ی اشیاء اطرافش محو شدن و جونگین دوباره تو تاریکی مطلق فرو رفت.
+من این زندگیه مخفی رو نمیخوام...

وقتی دفیبریلاتور نتونست جونگین رو برگردونه ، ماساژ قلبی شروع شد.
هنوز چند ثانیه از شروع ماساژ نگذشته بود که ضربان به حالت عادی برگشت.
طبق چیزی که تو مانیتور دیده میشد ، همه چیز معمولی بود.
عمل هم تموم شده بود.

دکتر زیر ماسک لبخند زد و دستش رو روی شونه ی جونگین گذاشت : به ارادت باید صدآفرین گفت!
کم کم داشتم تاریخ مرگو مشخص میکردم.

با تعجب به اشک هایی که از گوشه چشم بسته ی جونگین بیرون ریخته بود نگاه کرد : برای موندن خیلی تلاش کردی؟!

از اتاق بیرون رفت و به چشم های منتظر و گریون خیره شد : بیمارتون برگشت.
وضعش هنوز خوب نیس ولی تا حدودی خطر رفع شده.

سهون نفس راحتی کشید و روی زمین زانو زد ، اینبار اشکاش از خوشحالی روی گونش میریختن.
عشقش هنوز تنهاش نذاشته بود...

همه ی دانشجو ها و دوستای جونگین خوشحالی میکردن و والدین جونگین درست مثل سهون اشک شوق میریختن.
جونگین از طریق در پشتی به یه اتاق دیگه برده شد تا حرفه ای تر بهش رسیدگی بشه.

𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt