"treachery"

946 211 116
                                    

لوکاس برای بار چندم لیوان رو از کوانترو پر کرد و به پسری که از مستی به بیهوشی نزدیک بود خیره شد.
وقتی شیشه ی بزرگ تقریباً از کوانترو خالی شد لوکاس از جلوی جونگین بلند شد : موبایلتو بده!

جونگین که کم کم داشت مرزای بیهوشی رو رد میکرد سرش رو روی میز گذاشت و پرسید : چرا؟!..
میخوای... بازم به سهون... زنگ بزنی؟

بریده بریده جملشو به لوکاس رسوند و چشماش رو بست.
لوکاس توی گوشی گشت و با پیدا کردی فردی که قبلاً هم بهش زنگ زده بود ، تماس گرفت.

بعد از چند ثانیه خبر از خاموشیه گوشیش گرفت ، پس در واقع نقشه ای که کشیده بود به بن بست خورد.
شماره ی شیومین رو پیدا کرد و باهاش تماس گرفت ، اتفاقات رو براش توضیح داد و قرار شد که شیومین برای بردن جونگین به بار بیاد.

خود شیومین هم امروز حال جونگین رو تو کالج دیده بود برای همین بدون معطل کردن دنبال جونگین اومد و به خونه‌ی پدرومادرش برد.

درسته که پدرو مادرش با دیدن اون وضع مست پسرشون نگران شدن ولی چون به بار رفتنش عادت داشتن واکنش بدی نشون ندادن و گفتن که فردا باهاش صحبت میکنن.

در نهایت شیومین هم با خیال راحت به خونه ی خودش رفت.

---

صبح با سوزش معده و چشماش از خواب بیدار شد.
به سقف بالا سرش که به نظر نمیومد خونه ی خودش باشه زل زد.
از جاش بلند شد ، اونجا اتاق خواب خودش بود ، تو خونه ی والدینش.

دیشب بعد از رفتن به بار و بالا کشیدن چندین کوانترو هیچی بخاطر نداشت.
با خجالت از اتاق بیرون رفت و تو سالن با مادرش روبه رو شد.

+مام..

مادرش وسط حرفش پرید : پدرت سرکاره.
حالا بگو چرا مست کردی؟

جونگین همونطور سرپا ایستاد.
قلبش درد میکرد و احساس سنگینی داشت.
اشکاشو رها کرد : من..‌.داغونم...
دارم نابود میشم..به سهون دروغ گفتم‌...
اونم باهام...باهام به هم زد..

مادرش وقتی اشک و بی قراریش رو دید از جاش بلند شد و سمتش رفت.
پسرش رو تو بغلش کشید و موهاش رو نوازش کرد : هیش..
چیزی نیست..درست میشه...

جونگین رو سمت مبل راهنمایی کرد و نشوندش.
اشکای جونگین دیدش رو تار میکردن و لبای پفکیش رو جلو داده بود.
صورت کیوتش با اون وضع اشکی و چشمای ورم کرده قلب مادرش رو به درد میاورد.
خودش هم کنار پسرش نشست و دستش رو روی رون جونگین کشید : دخالت نمیکنم که چه دروغی بهش گفتی ولی باید براش توضیح بدی.
شاید بد متوجه شده یا یه سوء تفاهمی پیش اومده.
یا حتی اگر درست متوجه شده سعی کن بهش نشون بدی اشتباه کردی.

𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎Место, где живут истории. Откройте их для себя