"kiss me again"

838 202 76
                                    

چشماشو باز کرد و به اطراف اتاق تماماً سفید نگاهی انداخت ، نور چراغ بدجوری تو ذوق میزد و چشماش رو اذیت میکرد.

احساس کرختی و خشکیه مفصلاش مثل موج تو کل بدنش میپیچید ، همچنان احساس میکرد حرکت براش سخته.
انگشتاش رو تکون داد به حرکتشون نگاه کرد.

در اتاق با ضرب باز شد و دکتر داخل اومد ، با چراغ داخل چشم جونگین رو برسی کرد از هوشیاریش مطمئن شد.

چند با منظم پرسید : صدامو میشنوی؟
صدامو به وضوح میشنوی؟

با حرکت پلکای جونگین "بله" رو نتیجه گیری کرد.
: ممکنه یه تایم طولانی تو مفصلات احساس خشکی کنی و نتونی خوب حرکت کنی.
ممکنه تعادلتم از دست بدی.
سه هفته تو کما بودی.

"سه هفته؟ من سه هفته تو بیمارستان بودم؟ انگار همین دو روز پیش بود که بوسشونو دیدم"

دکتر بقیه علائم حیاتی رو برسی کرد و از اتاق خارج شد.
چند دقیقه بعد سهون در حالی که از خوشحالی گریه میکرد وارد شد و به چشمای نیمه باز جونگین خیره شد.

برای بار هزارم چشمای زیباشو تحسین کرد و بوسه ای روی دست جونگین کاشت ، وقتی احساس کرد سیر نشده دستش رو محکم گرفت و چندین بوسه ی متوالی روش زد.

_منو ببخش عشقم...ببخش.
کاش میمردم ولی اون غلطو نمیکردم.

جونگین اخم کرد و گردنش رو چرخوند ، سرش رو طرف دیگه ای گذاشت تا با سهون چشم تو چشم نشه.

سهون که میدید عشقش داره ازش دوری میکنه بیشتر کنترل اشکاش رو از دست میداد.
طاقت حتی یه لحظه نادیده گرفته شدن توسط جونگین رو نداشت.
_عزیز دلم...
ببخش منو...التماست میکنم ببخش.

جونگین که صورتش رو خلاف سهون گرفته بود ، سعی داشت حلقه اشک توی چشماش از چشم سهون دور بمونه.
بعد از اون بوسه احساس اضافه بودن داشت ، غرورش میشکست اگر الان سهون اشکاش رو میدید.

قلب سهون با دیدن قهر جونگین به درد میومد و انگار میخواست همون لحظه از جاش دربیاد.
بوسه ی طولانیه دیگه ای به دست جونگین زد و سرش رو کنار جونگین روی تخت گذاشت.

مدام دستی که توی دستش بود رو میبوسید ولی این اصلا برای پسری که باهاش قهر بود اهمیتی نداشت.

---

چند روز که گذشت جونگین کم کم راه افتاد و تونست باز از پاهاش استفاده کنه.
بعضی اوقات سرش گیج میرفت و ممکن بود بیفته ولی سهون همیشه اونجا بود تا بگیرتش.

با عشق ازش مراقبت میکرد ، یه لحظم تنهاش نمیذاشت و دائماً حواسش به دارو هایی که جونگین باید میخورد ، بود.

جونگین اصلا حرف نمیزد ، با هیچکس.
نه پدر و مادرش ، نه سهون ، نه دوستاش.
حتی تو تنهاییاش هم حرف نمیزد.

𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎Where stories live. Discover now