"Deprived of you"

849 190 38
                                    

بعد از حرفای سهون جونگین یکم حس بهتری داشت ، حس میکرد راحت تر میتونه همه چیزو تعریف کنه.
در هر صورت باید یه نقشه ای میکشید که راحت بتونه انجامش بده ولی واقعاً نمیدونست چطور.
سهون بعد از صبحونه خوردنشون اونو تا خونه ی پدرومادرش رسوند تا خیالش راحت باشه که تنها نیست و از دیشب زیاد درد نداره.

البته که وقتی میرسوندش مجبور شد داخل بره چون مادر جونگین خیلی اصرار کرد.
برای امروز ، یکم کارای عقب افتاده داشت ولی الان به طور ناخواسته موفق شده بود که با پدر و مادر جونگین بیشتر آشنا بشه.

پدر جونگین یکمی جدی به نظر میرسید ، و مادرش خیلی مهربون.
با دعوت های مکرر مادر جونگین داخل رفت و روی مبل کنارشون نشست.

مادرش که از قبل سهونو میشناخت و خودش درخواست کلاسای خصوصی داده بود بحث رو باز کرد : خب آقای اوه.
چرا با جونگین وارد رابطه شدید؟
فکر نمیکردم همجنسگرا باشین!

سهون استرس نداشت به هر حال باید یکم سوال پیچ میشد راجب اینکه چرا جونگین رو انتخاب کرده ولی درعوض جونگین کمپانیه استرس بود.

_من قبل جونگین با کسی تو رابطه نبودم.
از وقتی روز اول تو کالج دیدمش بهش جذب شدم وقتی هم براش کلاس خصوصی برداشتین بهم نزدیک تر شدیم.
پس خودمم نمیدونستم همجنسگرام شایدم جونگین باعثشه!

جونگین که روی مبل کنار باباش نشسته بود ، مدام رنگ عوض میکرد.
پدرش هم کاملاً جدی به سهون نگاه میکرد و چیزی نمیگفت.

مادرش به خدمتکار دستور داد یه چیزایی برای خوردن بیاره و ناهار رو آماده کنه.

بعد از پرسیده شدن سوال های کلیشه ای از سهون ، پدر جونگین از جاش بلند شد و با احترام گفت : میبخشید اقای اوه ، الان بر میگردم.

+این چه حرفیه راحت باشید.
در ضمن سهون صدام کنید لطفاً.

با رفتن پدر جونگین مادرش هم اجازه گرفت و دنبالش رفت.
خب مشخص بود که برای چی دنبالش رفت ، صدرصد بخاطر اینکه راجب رابطه ی اون دوتا حرف بزنن.
با رفتنشون سهون به جونگین اشاره داد که پیشش بشینه.
جونگین هم از اونور مبل کنار سهون اومد و پیشش نشست.

دستشو رو شونه ی جونگین انداخت و سمت خودش کشید.
_نگران چی هستی شکلات؟

جونگین که احساس استرس شدیدی داشت گفت : میترسم با رابطمون مخالفت کنن.

_نگران نباش.
راستی ، تو درد نداری؟

جونگین به جواب "خوبم" اکتفا کرد و سرشو پایین گرفت.

بوسه ای رو گونش نشست و لبخند زد.
سهون همونطور که پشت سر هم بوسه های کوچکی رو گونه ی جونگین میزد گفت : اگر بهشون بگم چقد دوست دارم قبول میکنن.
اگر فقط یک دهم عشقم به تورو براشون توضیح بدم تو رو دو دستی تقدیم میکنن به خودم.

𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon