"hot private teacher"

868 211 38
                                    

جونگین به خونش رفت و روی مبل ولو شد.
همون لحظه صدای شکم گرسنش به گوشش رسید.
+خب یکی از بدی های خونه ی مستقل اینه که خودت باید برای خودت غذا درست کنی.

وارد اتاق شد و لباسشو عوض کرد ، بلافاصله موبایلشو برراشت و به آشپز خونه رفت.

+خب به نظرم از تخم مرغ شروع کنم.

در یخچالو باز کرد و متوجه شد هیچ تخم مرغی توش وجود نداره.
ولی انواع شیرینی جات و میوه ها توش پر بودن.

+شاید بهتره قهوه بخورم با شیرینی.
نالید : ولی من دلم یه غذای درست و حساب میخواد.
لبشو لیسید : مثلا استیک گوشت.
کنارشم یه سس ایتالیاییه خوشمزه.

توی موبایلش طرز تهیه ی استیک با سس ایتالیایی رو سرچ کرد.
از توی فریزر گوشت یخ زده ای رو دراورد و توی آب داغ گذاشت تا آب بشه.
بعد از بیست دقیقه یخ گوشت کاملا باز شد و البته جونگین گرسنه تر شده بود.
طبق دستور شروع به کار کرد.
گوشت رو کوبید تا حسابی آبدار بشه و انواع ادویه هارو به سختی از کابینت ادویه جات پیدا کرد و روی گوشتی که حسابی خونش دراومده بود ریخت.

استیک رو توی ماهیتابه گذاشت تا سرخ بشه و خودش با سس ایتالیاییش مشغول شد.
کمی بعد هر دوشون حاضر شدن و با سلیقه ی تمام استیک رو توی یه بشقاب سفید گذاشت و دیزاینش کرد.
سس ایتالیایی رو هم تویه پیاله ی کوچولو کنار استیک گذاشت.

چنگالشو برداشت و تیکه ای از گوشت توی دهنش گذاشت.

+برداشت اول : ریدی تو گوشت بدبخت. چقدر شور شد.
آشپزی کار سختیه ها... باید برای غذا خدمتکار بگیرم.

همون لحظه زنگ در به صدا دراومد و جونگین از جا پرید ، به ساعت نگاه کرد ، ساعت درست چهار بود و اون به طور کل کلاس خصوصیشو فراموش کرده بود.

با بیحوصلگی سمت در رفت و بازش کرد.
با دیدن معلم خصوصیش شکه شد.

دهنش باز شد که چیزی بگه که معلمش اول حرف زد : تو دانش آموز خصوصیمی؟

+آممم به گمونم منم.
یعنی...آره منم.

_فکر نمیکنم تو به درس خصوصی نیاز داشته باشی.
دعوتم نمیکنی بیام تو؟

+ب...ببخشید ، بفرمایید... بفرمایید تو.
جونگین با شرمندگی از جلوی در کنار رفت و استادش وارد شد.

استاد اوه اطرافو نگاه کرد و روی مبل ال نشست : تنها زندگی میکنی؟ فکر کردم مامانت بهم زنگ زد.

جونگین هم روی مبل کمی دورتر از استادش نشست و گفت : مامانم بهتون زنگ زد ، ولی من تنها زندگی میکنم ، تازگی تنها زندگی میکنم.

_چرا؟ تنهایی حوصلتو سر نمیبره؟

+نه خب تو این سن...
تنهایی لازم داشتم.

𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 𝚕𝚒𝚏𝚎Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang