8: Hope

1.2K 258 100
                                    

روزی که قرار بود زین و لیام به خونه برگر‌دن، لیام باز هم حالش بد شد و جرج به جاش اومد و زین کاپیتان شد.

لیام دوبار دیگه هم حالت تهوع گرفت و هنوز هم رنگ صورتش کمی به زردی میزد.

به اصرار زین، لیام برای فردا وقت دکتر گرفته بود تا بفهمن دلیل این حالش چیه.

لیام با بیحالی رو تخت اتاق خودش دراز کشید و چشماشو بست تا بخوابه.

درست زمانی که چشماش برای خواب گرم شده بودن تلفنش زنگ خورد و همونطور که چشماش بسته بود جواب داد.

_الو
+سلام پینو
_هری؟ تویی؟
هری_خودمم. خواب بودی؟

_نه ولی داشتم میخوابیدم
هری_اوه.عام میخواستم بگم که ما بعد از ظهر میرسیم لندن.
لیام با این حرف هری چشماشو باز کرد،نشست و لبخندی زد.

_واقعا؟ چرا زودتر نگفتید؟
هری_الان گفتم خب. تو و زین کونتونو جمع میکنید و میاید استقبال ما.

_باشه میایم هری. پس اگه کاری ندارم من بخوابم تا عصر.
لیام با خنده گفت و هری هم وادار به خندیدن کرد
هری_خیلی خب برو فعلا
_فعلا

•••••••••••••••••••••••••••••••
زین روی تخت لیام نشست.
موهاش رو که روی پیشونیش ریخته بود رو کنار زد و در همون حالت صداش کرد

_لیام؟ بیدار شو. باید بریم.
لیام درحالی که چشماش بسته بود هومی گفت و تکونی خورد.
زین_بیدار شو وگرنه دیر میرسیم فرودگاه.

لیام_...
زین_بیدار نشی یه لیوان آب میریزم رو صورتت

وقتی لیام هیچ واکنشی نشون نداد، زین لیوان آب رو برداشت و خواست بریزه رو صورتش اما با دیدن چهره ی رنگ پریده ش پشیمون شد.

لیوان آب رو روی میز گذاشت و پتو رو از روش برداشت.
زین_دیر شد لیام. بسه بیدار شو فاکر

زین بلند گفت و لیام با اخم چشماشو باز کرد
لیام_چه خبرته داد میزنی؟

زین_چندبار صدات کردم و تو بیدار نشدی.
لیام_بیدارم

این حرفو زد و از رو تخت بلند شد. آبی به دست و صورتش زد و اماده شد.

هردو از خونه بیرون رفتن.
زین پشت فرمون نشست و تا زمانی که به فرودگاه برسن حرفی نزدن و لیام فقط به خیابون خیره شده بود.

زین ماشینو داخل پارکینگ پارک کرد و پیاده شدن.
چند دقیقه ای منتظر بودن که هری و لویی کنار هم و چمدون به دست به سمتشون اومدن.

نایل هم پشت سرشون بود و یه دختر کنارش بود. زین با اخم و کمی دقت به اون دختر نگاه کرد و با تعجب به لیام گفت: ریچل؟ اون ریچله؟

لیام_اوه اره.مگه اونم نیویورک بود؟
زین_نه ولی انگار بوده.

هرچهار نفرشون رو به روی زین و لیام ایستادن و اولین نفری که پرید بغل زین لویی بود.

Hurting meWhere stories live. Discover now