5: I can't be without him

1.4K 288 214
                                    

لبشو گزید و سرشو رو سینه ی لیام گذاشت.
قلب لیام میتپید و نبضش ضعیف میزد. زین نفس راحتی کشید و با خوشحالی موهای لیام رو از رو پیشونیش کنار زد.

لیامش تنهاش نذاشته بود اما همچنان بیهوش بود و زین امیدوار بود زودتر بهوش بیاد چون اون هنوز میترسید.

لیام رو به سختی بلند کرد و اون رو کنار درختی برد.
خودش به تنه ی درخت تکیه داد و کوله شو پشت سرش گذاشت
پاهاش رو دراز کرد و سر لیام رو به ارومی روی رون پاش قرار داد.

مجبور بود چراغ قوه رو خاموش کنه چون معلوم نبود تا کی قراره اونجا باشن پس بهش نیاز داشتن.

نفس عمیقی کشید و دستشو لای موهای لیام برد.
انگشتاشو بین موهای نرم و فر لیام حرکت میداد و سعی میکرد به اطراف توجه نکنه و تمام توجهشو به لیام بده.

اونجا ترسناک بود و زین ترسیده بود پس سعی کرد با حرف زدن با لیام حواس خودشو پرت کنه و اروم بشه.

زین_نوازش کردن موهات باید وقتی بیدار بودی اتفاق میوفتاد. نه الان که چشمات بسته ست و چیزی حس نمیکنی.
سرفه ای کرد و دوباره ادامه داد

زین_البته نمیدونم اجازه میدادی که انگشتامو ببرم بین موهاتو نوازششون کنم درست وقتی که تو سرتو روی پام گذاشتی یا نه ؟

زین پوزخندی زد و غمگین تو تاریکی به صورت لیام نگاه کرد

زین_من بعید میدونم که تو این کارو انجام بدی لیام. اما تو میتونی دوستانه انجامش بدی. من بهترین دوستتم و برات مهمم خودت گفتی

زین ژاکت لیام رو مرتب کرد و دوباره انگشتاشو لای موهای برد

زین_این چندروز باهات بد برخورد کردم میدونم. نباید اونطوری حرف میزدم وعصبی میشدم ولی خب تو که میدونی من یه کوچولو حسودم. نسبت به کسایی که اطرافت هستن و باهات حرف میزنن یا صمیمانه برخورد میکنن حسودم. اصلا خیلی زیاد حسودم لیام. نمیتونم ببینم توجهت رو کس دیگه ای به جز منه.

پوفی کشید و چشماشو بست اما بعد از چندثانیه باز کرد

نفسشو آه مانند بیرون داد و گفت: بهت میگمش. وقتی بهوش اومدی اون جمله ی دو کلمه ای فاکی رو بهت میگم. هرچند حس من به تو با این جمله توصیف نمیشه ولی میگمش و فقط امیدوارم بعدش ازم متنفر نشی.

••••••••••••••••••••••

جف و یاسر هردو صبح باهم به جنگلی رفتن که پسراشون سقوط کرده بودن.

امدادگرا با سگ هاشون دنبال هلیکوپتر و زین و لیام میگشتن و بعد دو ساعت همچنان خبری نشده بود.

Hurting meWhere stories live. Discover now