9: Tell him

1.2K 277 196
                                    

لیام از دستشویی بیمارستان خارج شد و پدر و مادرش و زین با نگرانی نگاهش کردن

لیام قبل از این که کسی چیزی بپرسه و حرفی بزنه لبخند بیحالی زد و درحالی که با استین هودیش که براش کمی بلند بودن ور میرفت گفت: خوبم خوبم.

هر سه نفر اون ها با این که میدونستن حالش خوب نیست و این حرف رو فقط به خاطر این که نگرانشون نکنه میگه اما چیزی نگفتن و از بیمارستان بیرون رفتن.

ازمایش ها و سونوگرافی و هرکاری که لازم بود رو انجام داده بودن و حالا جف به سمت خونه ی خودشون حرکت میکرد
لیام تا متوجهش شد به پدرش نگاهی کرد و گفت: میخوام برم خونه ی خودم.

کارن_اما تو نمیتونی با این حالت تنها باشی
لیام_کدوم حالم؟ من خوبم و دلم میخواد برم خونه ی خودم.

جف_نه لیام تو باید پیش ما باشی تا حواسمون بهت باشه.
لیام_اما من
زین_من پیشش میمونم.

کارن نگاهی به زین که کنار لیام نشسته بود انداخت و سری تکون داد

کارن_نمیشه عزیزم تو خودتم کار داری.
زین_من دو روز دیگه پرواز دارم و میتونم تا اون موقع کنارش بمونم مشکلی نیست.

کارن سری تکون داد و لبخندی بهش زد. اون به زین اعتماد داشت و میدونست که زین به خوبی مراقب پسرش هست پس خیالش راحت بود اما دوست داشت لیام کنار خودش باشه.

لیام با اخم پوفی کشید و دست به سینه به بیرون از ماشین خیره شد تا موقعی که به خونه برسن.

کمی بعد زین و لیام پیاده شدن و داخل خونه رفتن.
لیام_لازم نبود خودتو خسته کنی.

زین درحالی که روی کاناپه مینشست نگاه متعجبی بهش انداخت.
زین_برای چی؟

لیام_که بمونی کنار من. من حالم خوبه.
زین_الان اره ولی اگه حالت بد بشه چی؟

لیام چندثانیه بهش نگاه کرد و نفس کلافه ای کشید.

زین درست میگفت. ممکن بود حالش بد بشه و خب حقیقتا بعضی وقتا حتی جون راه رفتن نداشت و تنهایی فکر و خیال میکرد پس شاید واقعا بهتر بود کسی کنارش باشه.

لیام سری تکون داد و با گفتن"میرم دوش بگیرم" داخل اتاق خودش رفت.

زین بعد از رفتن لیام داخل اشپزخونه شد تا برای ناهار چیزی اماده کنه.

همونطور که زین مشغول بود و برای خودش اهنگی زیرلب زمزمه میکرد موبایلش زنگ خورد و درحالی که حواسش به غذا بود از جیبش دراورد و جواب داد.

Hurting meWhere stories live. Discover now