35: It's all mine

1.1K 160 322
                                    

فنجون قهوش رو روی‌ میز گذاشت و برای سوالی که میخواست بپرسه مردد بود

ل:لاو؟
زین سرش رو بالا اورد و همونطور که غذای تو دهنش رو میجویید سرش رو به معنی"بله"تکون داد
ل:امروز جایی میری؟

دید که زین سریع غذاش رو قورت داد تا بتونه جواب بده
ز:چطور مگه؟نمیدونم شاید یه سر برم پیش لویی چیزایی که براشون اورده بودیمو بدم

ل:خب پس باهم بریم
ز:نه!
با صدای بلند زین متعجب بهش نگاه کرد
ل:چرا؟خب باهم بریم دیگه

زین به دنبال پیدا کردن بهونه کمی مکث کرد
ز:عشق میخوام یکم با لویی تنها باشم میدونی،خیلی وقته باهم وقت نگذروندیم اونم امروز وقتش خلوت بود پس گفت برم اونجا.

لیام میدونست اصل قضیه این نیست و زین دروغ میگه،واقعا چی باعث شده بود زین بهش دروغ بگه؟
ل:باشه،منم امروز یه سری کار دارم

اروم گفت و صبحانش رو خورد،اشکال نداشت اگه زین میخواست با دوستش وقت بگذرونه و تنها باشه اما اینکه زین بهش دروغ گفته بود ازارش میداد!

ز:میخوای نرم؟هوم؟میتونیم باهم وقت بگذرونیم
زین همونطور که میومد تا روی پای لیام بشینه گفت،موهای بلند لیام رو ناز کرد و به این فکر کرد چقد اون‌موهارو دوست داره!
طاقت نیورد و بوسه ای روی موهاش نشوند

ل:نه نه برو خیلی وقته لوییو ندیدی دوتاتون نیاز دارید،آه زین من از این مردایی نیستم که حسودی کنم!

وقتی نگاه"واقعا پین؟"زین رو دید چشماش رو چرخوندو خندید
ل:باشه هستم ولی نه برای دوستای نزدیکمون!
خنده به لبهای زین هم اومد و سرش رو کمی خم کرد تا لیام رو ببوسه

ز:ولی اگه بخوای نمیرم میتونیم باهم وقت بگذرونیم
دستهاش رو محکم دور زین حلقه کرد و گردنش رو بوسید و با لبخندی بهش نگاه کرد،اون واقعا از توجه زین لذت میبرد

ل:برو لاو اصلا اشکال نداره،منم شاید ریچلو ببینم
سریع اضافه کرد
ل:میخواد برای دوست پسرش کادو بخره ازم خواست باهاش برم تا بهش کمک کنم

زین هنوزم نسبت به ریچل احساس خطر میکرد اما اعتمادش به لیام بیشتر از این حس بود
ز:خوبه پین فقط مواظب اون دختر باش من هنوزم ازش خوشم نمیاد!

زین با لحن جدی و اخم گفت و دو ضربه محکم روی گونه لیام زد.
بعد از اینکه لیام زین رو راهی کرد،گوشیش رو برداشت تا با ریچل تماس بگیره
ر:هی جیمز من منتظرتم!

ل:زین الان رفت،میتونی بیای تو
ر:چیزی نفهمید که؟
ل:نه خیالت راحت،میبینمت

Hurting meDonde viven las historias. Descúbrelo ahora