39: Just me!

669 106 158
                                    

با گذاشتن یه تیکه بلال ابپز شده تو بشقاب،صبحانه ای که برای لیام اماده کرده بود اماده شد.

بعد از مدتها صبح زودتر بیدار شده بود و با نادیده گرفتن خستگی و سرگیجه ای که داشت از تخت و بغل گرم همسرش دل کنده بود تا صبحانه اماده کنه.

میدونست اینکه به لیام نشون بده روحیش رو از دست نداده چقد اون مرد رو خوشحال میکنه!

با لبخند به میزی که چیده بود نگاه کرد و قدمی عقب رفت
ز:همچی امادست!

ماگ‌های جدیدشون رو از کابینت دراورد و تو سینی گذاشت،ماگایی که به طرز مسخره ای به دستای خود زین رنگ شده بودن!

و درست وقتی که غمگین شده بودو میخواست اونارو دور بندازه با واکنش عجیب لیام روبه‌رو شده بود که با ذوق به اون رنگ‌ آمیزی مسخره نگاه میکرد و چشماش برق میزد!

ماگهاشون رو به نوبت زیر شیرکوچیک قهوه ساز برد و حواسش بود که تا لبه پر نشن چون برای برداشتنشون به مشکل میخورد و قطعا اون قهوها به قدری داغ بودن که دستشو بسوزونن.

قهوهارو روی میز گذاشت و شیرفوم داری که اماده کرده بود رو روی اونا ریخت.
ز:حالا تدی باید از تختش بیرون بیاد.

با لبخند ذوق زده ای که داشت زمزمه کرد و طرف اتاقشون رفت
خونه جدیدشون رو دوست داشت،نه به اندازه خونه لندن اما همین که حس خوبی داشت براش کافی بود.

البته خودشم میدونست اگه لیام نبود این خونه براش جهنم بود و حضور اون مرده که همجارو براش قشنک میکنه

در اتاقو به ارومی باز کرد و وارد شد،با دیدن لپهای جمع شده لیام خنده ارومی کرد و جلوی خودش رو گرفت تا گازش نگیره!
ز:لیوم؟بیدار شو عزیزم

اروم صداش کرد و بوسه ای روی گونه خالی از ریشش گذاشت.
لبخند غمگینی زد و گونش رو ناز کرد،میدونست لیام فکر میکنه که زین متوجه ریزش سکه ای ریشاش نشده و بهونه ای که برای زدن ریشاش داشت رو قبول کرده!

حس میکرد حالا معنی جمله لیام وقتی بهش میگه"درد تو درد منه"رو بیشتر درک میکنه.

تومور تو بدن زین بود اما لیامم درد میکشید.
چطور میتونست کاری که لیام چندوقت پیش انجام داده بود رو فراموش کنه؟
با یاداوریش هربار مطمئن میشد عاشق ادم درستی شده!

*فلش بک*

ل:اماده ای؟
ز:اوهوم.
لیام دکمهonموزر تو دستشو فشار داد و تیغشو روی سر زین گذاشت.

Hurting meWhere stories live. Discover now