25: Promise me! Please...

925 191 541
                                    

زین_هنوزم نمیخوای چیزی بگی لی؟

زین سعی کرد اخرین ذرهای التماسی که باقی مونده بود رو تو صداش بریزه تا بتونه لبهای بهم چفت شده لیام رو باز کنه.

لیام_چی بگم؟اصلا چیزی مونده که من بگم؟
لیام گفت و‌ ماشینو بغل پارکی که برای قدم زدن شبانه بهترین گزینه بود خاموش کردو پیاده شد.

زین دنبال لیام رفت و سعی کرد قدمهاشو با لیام یکی کنه،اون وقتی عصبانی بود تند تر راه میرفت و همین کار رو برای زین سخت تر کرده بود

زین_نمیدونم...سکوتت داره منو میترسونه باهام حرف بزن ازم توضیح بخواه،ها؟

پوزخندی روی لبهای لیام نشست
لیام_نیازی به توضیح نیست همه چیو فهمیدم!
لیام زیادی طلبکار بود و این استانه صبر زین رو کمتر میکرد!

زین_صبر کن ببینم!چرا پوزخند میزنی؟مگه من خودمو از قصد تو دستشویی گیر انداختم و به اون عوضی گفتم منو دستمالی کنه؟لیام با توام! انقد رو اعصاب من راه نرو!

صدای‌ بالا رفته زین باعث شد چند نفر از رهگذرها توجهشون به اون زوج عصبانی و اشفته جلب شه.

لیام سمت زین برگشت و دستهاش رو محکم به تخت سینه زین زد،اون نمیخواست راجب اتفاق وحشتناکی که برای زینیش افتاده بود بشنوه.

حس های‌ مختلفی اون لحظه به لیام حمله کرده بودن و اجازه نمیدادن درست تصمیم بگیره.

لیام مثل همیشه تو ذهنش دادگاهی راه انداخته بود که هیچ برنده و بازنده ای نداشت!

لیام_انقد اون‌ اتفاق کوفتیو تعریف نکن زین،فقط خفه شو!

زین با داد لیام به عقب نرفت،حتی تکونم نخورد به جاش مثل یه دره عمیق انگار انعکاس صدای لیام رو به خودش برگردوند اما حرفهاش...حرفهای لیام نبودن

زین_منم‌ دوست ندارم تعریفش کنم چون با یاداوریش اون ترس لعنتی باز به جونم میوفته و یادم میاد اون‌ لحظه چه حس گهی داشتم.

انگشت اشاره زین با هرکلمش به وسط سینه لیام ضربه میزد و ناراحتیشو نشون میداد.

زین_فقط میخوام بدونم تو چرا باهام مثل مقصرا رفتار میکنی لیام؟به جای حمایت ازم یا...یا دلداری دادن این مدلی باهام رفتار میکنی!لیام فقط یه بار...یه بار یه جای سخت تر کردن موقعیت دستمو بگیر همین.

صدای زین رفته رفته اروم تر میشد و اجرهای دیوار دفاعیش روی قلب‌ و غرورش فرو میریختن...

Hurting meWhere stories live. Discover now