30: Mine

1.1K 185 352
                                    

همونطور که فهمیدید زین لکنت داره و حتما هم متوجه نوع نوشتن حرفاش شدید. خواستم بگم که دیگه اون مدلی نوشته نمیشه و خیلی عادیه ولی همچنان لکنت داره اما به خاطر سخت بودن تایپ و ظاهر بهتر داستان عادی نوشته میشه.

زین روی مبل نشسته بود و به قدمهای عصبی اون پیرمرد خشمگین نگاه میکرد.

مردی که این مدت تنها پشتیبان زین بود و بهش زندگی دوباره داد.
جسم بیجونش رو به خونه رسوند و با فن های پزشکی که بلد بود،زین بیجون رو زنده کرد.

اون۴ماه تمام تو کما بود و سطح هوشیاریش به خاطر ضربه ای که به سرش خورده بود پایین بود.

بیشتر عضوهای بدنش شکسته بودن و بدتر از همه زین وقتی بهوش اومد به دلیل کمای طولانی مدتش قدرت تکلمش رو نصفه و نیمه از دست داده بود.

ادوارد_من اون عوضی رو میکشم!
رومئو_دد کشتن راه حلش نیست وقتی زین بیشتر عذاب میکشه.
رومئو گفت و لیوان اب یخ رو به پدرش داد.

ادوارد رو زین خیلی حساس بود،زین رو مثل پسر۱۸سالش میدید که بعد تجاوز مرد موردعلاقش خودش رو کشت و حالا میخواست از اون پسری که بهش زندگی داده بود حمایت کنه درست مثل پسر خودش.
دیگه نباید قلبی شکسته میشد

زین_ادی من خودم مشکلم با لیام رو حل میکنم،ما موضوع های مهم تری داریم.من چطوری خودم رو به خانوادم نشون بدم؟
ادوارد نفس عمیقی کشید

ادوارد_به پدرت زنگ زدم و باهم حرف زدیم.اولش شوکه بود اما خیلی خوشحال شد و گفت فردا به دیدنت میان.

بالاخری لبخندی لبهای زین رو زینت داد.
بعد از خوردن شام سه مرد به اتاق خوابشون رفتن تا کمی استراحت کنن اما زین نمیتونست الان بخوابه!

لباسش رو عوض کرد و به سمت اتاق رومئو رفت،میدونست اون پسر حالا حالاها نمیخوابه
زین_رومی!
رومئو_اتفاقی افتاده؟

رومئو تیشرتش رو تنش کرد و نزدیک زین شد.
زین_باید بریم،خونه من!

کمی بعد زین و رومئو مقابل ساختمان خونه ایستاده بودن،ساعت۲نصفه بود و خلوتی خیابونا اون دو رو میترسوند.البته شاید ترس زین از چیز دیگه ای بود...

رومئو_ارامش خودتو حفظ کن باشه؟
زین_تو بمون تو ماشین خودم میرم.

زین با دلتنگی به راهرو ها و اسانسور خونش نگاه میکرد و وقتی اسانسور متوقف شد فهمید به طبقه۴ئم رسیده،به خونش!

Hurting meWhere stories live. Discover now