21: In the bed all day

1.5K 239 702
                                    

خیلی زیاد نمیگذره که صدای قدم های کسی به گوش هردوشون میرسه و قبل از این که ری اکشنی نشون بدن اون شخص وارد کابین میشه.

لیام با دیدن بچه به زور لبخندی میزنه و به رون پای زین ضربه میزنه تا از رو پاش بلند بشه.
لیام_هی...کوچولو تو...اینجا چیکار میکنی؟

زین سریع بلند میشه و رو به روی اون دختر کوچولو که با چشمای ترسیده عروسکشو محکم بغل گرفته نگاه میکنه.
زین_پدر و مادرت کجان؟ گم شدی هوم؟

با تموم شدن حرفش دستشو میگیره و نوازش میکنه
دختر کوچولو اروم سرشو تکون میده و محکم تر عروسکشو تو بغلش فشار میده

زین_نترس باشه؟ الان میان دنبالت...لیام بگو یه بچه گم شده تا والدینش زود بیان اینجا و ببرنش

لیام باشه ای میگه و زین با لبخند موهای قهوه ای دخترو نوازش میکنه
زین_چجوری اومدی اینجا هوم؟

+میخواستم ببینم اینجا چجوریه
دختر با لحن ارومی میگه و زین با خنده به نوازش کردن موهاش ادامه میده و تا میخواد حرفی بزنه، پدر و مادرش میرسن اونو با خودشون میبرن.

لیام با رفتن اون ها بیشتر روی صندلیش لم میده و نفسشو راحت بیرون میده
لیام_فاک زین حس میکنم قلبم نمیزنه

زین تو جایگاهش میشینه و درحالی که موهاشو مرتب میکنه حرف میزنه: بیخیالش لی! چیزی نشده، اون فقط یه بچه بود.

لیام_اره بخیر گذشت، باید بیشتر حواسمونو جمع کنیم! نیاز به استراحت دارم. بعد مدت ها کارمو شروع کردم. خیلی زود خسته میشم

زین_اگه الان خسته ای برو استراحت کن لیام. میگم کمک خلبان بیاد جات. تو برو. چیزی لازم نداری هوم؟
زین با نگرانی و تند تند میگه و لیام دستشو میگیره

لیام_نه الان نمیرم. من حالم خوبه زین ولی بعد سفر دوست دارم فقط برم خونه و استراحت کنم و...

مکث میکنه و به حرفش ادامه میده: خیلی خوب میشه اگه تو هم همراهم بیای

زین_اوه...خب...اگه دوست داشته باشی میام.
زین با لبخند میگه و لیام هم وادار به لبخند زدن میکنه
لیام_اره بیا، میتونیم کل روزو رو تخت استراحت کنیم.

زین_من و تو؟ کل روز؟ روی تخت؟
زین مات و مبهوت حرف میزنه و لیام با خنده نگاهش میکنه
لیام_اره. دوتایی باهم.

زین جلوی لبخند بزرگشو نمیگیره و نفسشو اروم بیرون میده و زیرلب حرف میزنه: فاک گاد حتما دارم خواب میبینم
لیام_نه خواب نمیبینی زینی!

Hurting meOnde histórias criam vida. Descubra agora