26: Falling again

828 187 364
                                    

انقدر به سفیدی سقف اتاقش زل زده بود‌ که حتی میتونست لک یا ترکای ریزی که روی سطحش هستن رو ببینه و تعداد همشون دستش اومده بود.

گرسنگی،کلافگی،خستگی و سردرگمی حتی دلتنگی حسهایی بودن که لیام داشتو برای از بین بردنشون هیچ ایده ای نداشت!

شاید میتونست زنگ بزنه به زینو با یه معذرت خواهی باز اونو کنار خودش داشته باشه،اون همیشه لیامو میبخشید و اغوشش برای بغل گرفتن خستگیاش باز بود.

اما با گذشت یه هفته،یکم دیر بود!
گوشیش رو از پاتختی برداشت و روشنش کرد

*فلش بک*

زین_لیام این عکسمون برای لاک اسکرینت خیلی خوبه!
لیام_زین من دوست ندارم عکسی رو لاک اسکرینم باشه بیخیال شو بیبی!

گوشیش رو از دست زین کشید و خاموشش کرد.
ترجیح میداد لاک اسکرینش همون عکس دیفالتی که موقع خریدش روش بود بمونه.

زین_خب چرا؟من که خوشگل تر از عکس ساحلو دریام.نگاه کن

سر لیام به سمت زین چرخید.قطعا همینطور بود!
زیبایی زین با هیچی قابل مقایسه نبود.

زین_من خوشگل تر از اون عکس مزخرف نیستم؟
لیام_اون عکسه...بهم ارامش میده همین.

لیام فقط نمیتونست افکارش و ترسشو به زبون بیاره و همین جملها مثل مواد مذاب قلب زین رو میسوزوندن.

ینی زین به لیام ارامش نمیداد؟

زین_که اینطور!هرجور راحتی.

زین‌ لبخند الکی زد و خودش رو مشغول با دکمهای‌ صفحه کنترل هواپیما نشون داد.

تقصیر لیام نبود که زین با تمام تنش های رابطشون بهش ارامش میداد...

*پایان*

نفسش‌ رو بیرون داد و قفل گوشیش رو باز کرد،الان که فکر میکرد شاید زین بیشتر از این عکس بهش ارامش میداد نه؟

انگشتش‌‌ رو روی اسم"babe💛"معلق نگه داشته بود و برای فشردنش تردید داشت...

چرا نمیتونست به زین زنگ بزنه در صورتی که میدونست زین جوابش‌ رو میده و میبخشتش؟

شاید...خجالت میکشید؟

رفتار اون شب لایق زینی نبود که پای تمام بچه بازیهاش وایستاده بود...

از هفته پیش سعی میکرد بغضی که بعد از بیرون کردن زین تو گلوش گیر افتاده بود رو خفه کنه و‌ موفق شده بود!

Hurting meWhere stories live. Discover now