19: Can you hug me?

1.3K 256 658
                                    

زین کش و قوسی به بدنش میده و دستشو رو کمرش میذاره
زین_یعنی هردفعه که حالت بد بود میخوای وسیله های خونه رو بشکنی پسر؟

لیام با خنده بهش نگاه میکنه و سری تکون میده: شاید
زین_نخند لیام! این دومین باره داری این کارو میکنی.

لیام_غر نزن و کارتو بکن یا اگه خسته شدی برو خودم انجامش میدم.
زین_خسته هستم ولی خب نمیتونم بذارم تنهایی خونه رو مرتب کنی.

لیام سری تکون میده و مشغول جارو کردن زمین میشه.

وسیله های شکسته رو جمع کرده بودن و حالا به پیشنهاد زین داشتن کل خونه رو تمیز میکردن چون تقریبا یک ماه بود که لیام کسی رو برای انجام دادن این کارا به خونه نیورده بود.

بعد از اتمام کارشون زین درحالی که نفس راحتی میکشه با خستگی خودشو رو کاناپه پرت میکنه و دراز میکشه.

لیام با خنده سری تکون میده و پایین پای زین روی کاناپه میشینه.
لیام_برو لباساتو عوض کن تا منم زنگ بزنم غذا سفارش بدم. لباسای تمیز برات رو تختم گذاشتم.

زین_میرم بذار یکم بشینم محض رضای فاک.

لیام_جوری حرف میزنی انگار من چاقو گذاشتم زیر گلوت گفتم یالا زین مالیک خونمو تمیز کن.

زین لگدی به رون پای لیام میزنه و سرجاش میشینه.
زین_نه تو این کارو نکردی.

زین با خنده میگه که یهو چشمش به کبودی گردنش میوفته و لبخند از رو لبش محو میشه.

لیام متوجه نگاه زین میشه برای همین یقه ی لباسشو کمی بالاتر میده و با چشم غره ی زین تک سرفه ای میکنه.
لیام_من میرم زنگ بزنم.

به محض این که بلند میشه به حسودی زین کوتاه و بی صدا میخنده و زین هم بعد از عوض کردن لباسش کنار لیام پشت میز میشینه و دستشو زیر چونش میذاره.

زین_زنگ زدی؟
لیام_نه هنوز. چی میخوری؟
زین_چیزبرگر

لیام سری تکون میده و بعد از سفارش دادن غذا خمیازه ای میکشه
زین به چشم هاش که کمی قرمز بود و پف داشت نگاه میکنه و با اخم حرف میزنه

زین_دیشب نخوابیدی؟
لیام_خوابیدم. چطور؟

لیام با تعجب میگه و زین با چشم های ریز شده نگاهش میکنه
زین_چشمات که دارن بیخوابیو نشون میدن
لیام_یکم دیر خوابم برد همین.

زین_هفته ی بعد باید شروع به کار کنیم حواست هست؟
لیام_هفته ی بعد؟ یعنی هفته ی بعد پرواز داریم؟

Hurting meWhere stories live. Discover now