13: Feel the pain

1.1K 246 166
                                    

زین_دیگه عصبی نیستی؟
لیام_نیستم

لحن اروم و مظلومانه ی زین لبخند رو به لب لیام اورد و حرفشو بعد از نفس عمیقی که کشید گفت.

زین هم نفس عمیقی کشید و بیشتر تو بغل لیام خودشو جا کرد.
زین ازش جدا نمیشد و لیام هم هیچ حرکتی برای دور شدن اون از خودش انجام نمیداد.

این چندروز رابطشون حسابی به هم ریخته بود و اگه میخواستن حداقل مثل سابق رفتار کنن باید یکی از اون ها یه قدمی برای رابطشون برمیداشت.

لیام هم چون هنوز عذاب وجدان رفتار بدش با زین رو داشت اولین قدم رو برداشته بود و شاید این نزدیکی حال زین رو بدتر میکرد.

اما اون زمان هردوشون به اون حس خاصی که به همدیگه منتقل میکردن نیاز داشتن.

زین_بریم داخل. هوا سرده.
لیام_هوا عالیه.

زین_خب پس من میرم تا تو راحت باشی.
لیام مخالفتی نکرد و زین هم با این که میلی به جدا شدن از اغوش لیام نداشت ازش فاصله گرفت.

همون لحظه این لویی و هری بودن که بهشون نزدیک شدن و با تعجب و ابروهای بالا رفته اول یه نگاه به هم انداختن و دوباره به زین و لیام خیره شدن.

هری_چه خبر شده که تو‌ این هوا اونم تو بغل هم نشستید اینجا؟
هری بعد از پایان حرفش به لیام خیره شد.

لویی هم سری تکون داد و با چشمای ریز شده نگاهش کرد.
لیام هم شونه ای بالا انداخت و زین هول شده به هر سه نفرشون نگاه کرد.

زین_اوه هی گایز اینجا چیکار میکنید؟
هری با خنده سری تکون داد و گفت: اینجا کار میکنیم زین پس طبیعیه بیایم

زین اروم اهانی گفت و سر تکون داد
هردو از رو نیمکت بلند شدن و داخل بیمارستان رفتن.

زین و لیام داخل اتاق شدن و لویی و هری رفتن تا لباساشون رو عوض کنن و سر شیفتشون باشن.

زین با استین لباسش بازی میکرد و برای حرف زدن کمی دست دست میکرد و لیام متوجهش شد پس درحالی که روی تخت اروم مینشست گفت: چیزی میخوای بگی؟

زین پوست اضافه ی گوشه ی لبشو رو کند و درحالی که پتو رو روی لیام میکشید سرشو به معنای منفی تکون داد.

زین_من میرم خونه یکم کار دارم بعدا برمیگردم.

لیام مشکوک نگاهش کرد و قبل از این که بره مچ دستشو گرفت
لیام_به حرفم گوش بده و کاری انجام نده زین.

Hurting meWhere stories live. Discover now