28: I'm so lonely

811 195 348
                                    

+خودشونن؟
پرستاری که همراه لیام اومده بود پارچه سفید رو از جسد برداشت و منتظر جواب اون مردی که از چهرش غم و اندوه میبارید شد.

اما لیام خیره به صورت سفید و لبهای کبود همدمش تو این‌ روزا بود.

لبهایی که خنده نداشت،چشمهایی که باز نبود تا با محبت به لیام نگاه کنه،بدنش گرم نبود تا لیام رو تو اغوش کوچکش جا بده و تو غم های دوست شکست خوردش شریک شه

لیام_خو...خودشه.
+ریچل راس،درسته؟
لیام_ریچل...خودشه.

+میخواید بمونید یا همراه من میاید جناب؟
لیام بغضش رو قورت دادو نگاه ملتمسش رو به پرستار دوخت
لیلم_فقط۵دقیقه،لطفا!

پرستار نگاه ترحم امیزی به لیام کردو اون مرد رو تو سردخونه تنها گذاشت.

هیچکس نمیدونست اون جسم بیجونی که تنها پوشش کفن سفیدشه تو این۷ماه نبود زین چقدر پناه لیام بوده.

نمیدونست لیام حالا یه بار دیگه تنها شده و شکست خورده با این تفاوت که کسی نبود با دل و جون تکهاشو بهم بچسبونه.

لیام_زین منو به تو سپرده بود،تو منو به کسی سپردی هوم؟
لیام موهای شرابی رنگ ریچل رو ناز کرد،یادشه دختر چقدر برای رنگ‌ موی جدیدش هیجان زده بود.

برای پوشیدن لباس عروس و قدم برداشتن تو باغی که پر از رزهای صورتی و سفید بود دل تو دلش نبود.

لیام دعواهای بچگانشون رو به یاد اورد،روزی که برای لیام به خرید کت و شلوار رفته بودن و ریچل اونرو مجبور کرد کت و شلوار صورتی رنگی رو بخره.

*ریچل_لیام پین توی لعنتی قراره منو تا مهراب همراهی کنی،میخوای مثل کسایی که اومدن مجلس ختم کت و شلوار مشکی بپوشی؟خواهش میکنم جلوی خانواده همسرم ابروداری منو بکن مرد من ازت خیلی تعریف کردم!*

لیام سرش و روی شونه سرد دختر گذاشت و با اشک های روی گونش خندید.

لیام_من اون کت و شلوار فاکیو چکار کنم حالا...ریچ من خیلی تنهام.
خندش کم کم به هق هق بلندی تبدیل شد.

هق هق هایی که سوزناک بودنشون دل هرادمی رو به درد میورد...حتی قلب از کار افتاده جنازها هم برای اون مرد سوخت.

Hurting meWhere stories live. Discover now