⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 13⫸

1.5K 360 148
                                    

_کیم جونگین ، تو برام یه هرزه نیستی!
خیلی بیشتری...
تو فرق داری‌‌‌...

جونگین با اخم ناشی از تعجبش به سهون نگاه کرد.
با دیدن نگاه با احساس و البته مظلومانه ی آلفا جاخورد.
این سهون بود؟

بی خیال پرسید : چه فرقی؟

سهون خودشو رو تخته سنگ جابجا کرد و سمت جونگین خیز برداشت.
انگشتشو آروم رو گونه ی جونگین کشید و نوازشش کرد.

_تو...
تو بین تمام اتفاقای زندگیم متفاوت از آب دراومدی!
وارد زندگیم که شدی فکر کردم مثل بقیشونی...
مثل کسایی که باهاشون خوابیدم.
ولی بعد از رابطمون دوباره با هم روبرو شدیم!
دائم دیدمت ، وجودتو حس کردم...

همونطور که نوازشاشو رو گونه ی امگا ادامه میداد به چشماش خیره شد.

_من...
من بهت حس پیدا کردم!

یه تای ابروی جونگین بالا رفت و کمی به حالت تعجب و اخم دراومد.
نوازشاش هنوز ادامه داشت ولی سعی میکرد چشاشو بدزده.

_من...خیلی خیلی متاسفم.

به دنبال حرفش نوازش هاش متوقف شد و سرشو پایین انداخت.
چشمش به دست سالم جونگین افتاد و با گرفتنش باعث لرزش کوتاه بدن جونگین شد.

انگشتتشو بین انگشتای امگا پیچ داد و دستاشون رو بهم گره زد.
جونگین به دستاشون خیره شده بود ولی اونقدر تو فکر بود که حتی متوجه نشده بود سهون دستشو گرفته.

_متاسفم بابت اون شب و حتی شبای دیگه ای که بخاطرم اذیت شدی!
من الان فقط یه چیز میخوام...

جونگین به خودش اومد و گوششو برای شنیدن جمله ی اخر تیز کرد.

_میخوام منو ببخشی..!

جونگین سکوتشو شکست دستشو از تو دست سهون بیرون کشید.
با حالت خشمگین گفت : چی داری میگی؟
این مزخرفات چیه که داری تحویلم میدی؟
میخوای وانمود کنی خوبی که چی بشه؟...

سهون همچنان سرش پایین بود : وانمود نمیکنم...
من‌ واقعاً معذرت میخوام...

+برام مهم نیست چی میخوای میفهمی؟
تو...
و هیچ آلفای احمق دیگه ای...
برام مهم نیستین!

از جاش بلند شد و با رفتن سمت جاده ی نسبتاً خاکی سعی کرد به جای قبلیشون برگرده.

سهون وقتی دید جونگین داره دور میشه از جاش بلند شد و با غر زدن زیر لب "محض رضای خدا تو نباید اونجوری راه بری..." از جاش بلند شد و دنبال جونگین راه افتاد.

با گرفتن بازوی دست سالمش اونو سمت خودش برگردوند و لبشو به لب امگا کوبید.
جونگین با چشم هایی که دیگه بیشتر از این باز نمیشدن به چشمای بسته ی آلفا خیره شد.

سهون همونطور که لب پفکیه جونگین رو بین لبای خودش فشار میداد دست جونگین رو رها کرد و جایگزینش کمر جونگین رو چنگ زد و تن هاشون رو بیشتر بهم فشرد.

𝔽𝕠𝕣𝕖𝕧𝕖𝕣Where stories live. Discover now