⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 4⫸

1.7K 376 117
                                    

سهون با خشم و ترس گفت : ازدواج؟
ب...با اون امگا؟...امکان نداره...

یکم همونطور خیره به دیوار فکر کرد ولی هیچ بهونه ای به ذهنش نمیرسید ، اگر پدرو مادرش میخواستن باید با اون کسی که میخواستن ازدواج میکرد.

نه اینکه ازشون حرف شنوی داشته باشه ، مهم مقامش تو شرکت بود که ابداً نمیخواست از دست بده.
به لطف داشتن اون مقام امگا های ارزشمند تری رو زیر خودش میبرد.
تقریبا امگاهای اینچئونو آباد کرده بود ولی تصادفی اون امگای سئولی رو توی یه بار تو اینچئون دید.
وقتی رقصیدنشو زیر باریکه نورای رنگیه بار دید ، عرق پیشونیش که موهاشو بهم چسبونده بودن و حسابی جذابش کرده بودن در معرض دیدش قرار گرفت ، توجهش بهش جلب شد و تصمیم گرفت مخشو واسه یه شب بزنه.

وقتی امگا روی صندلی نشست و شروع کرد به پشت سر هم شراب بالا دادن سر صحبتو باهاش باز کرد.

امگای رقاص از خیلی چیزا شکایت داشت به خصوص اینکه پدرش اصرار داره درس نخونه.

بعد از یکم گله و شکایت از زندگیه حالِ حاضرش سهون یه بوسه طولانی رو با امگا شروع کرد و این بوسه نهایتش به تخت توی کشتیه سهونو تو اینچئون رسید.
در نهایت یه رابطه مثل تمام رابطه های سهون شکل گرفت و خیلی زود تموم شد.

سهون از لجشم که شده میخواست جونگینو دوباره زیر خودش بکشه ولی ازدواج پاشو به پای جونگین میبست.
انگار از هرچیزی تو این دنیا محروم میشد.

جونگین تنها امگای تو دنیا نبود پس نمیخواست با یه امگا خودشو مشغول کنه تا از تنوع طلبی دور بشه.

تو همین فکرا سرشو روی بالش فشار داد و کم کم خوابش برد.

---

فردا صبح زود از خواب بیدار شد و کت شلوار پوشید ، وقتی برای خوردن صبحونه و نوشیدن قهوه ی سر صبحیش سر میز رفت پدرش سعی داشت به یه طریقی موضوعی رو برای بحث باز کنه که سهون مطمئن بود ختمش به ازدواج میرسه.

قهوشو خیلی سریع خورد که مجبور نشه تا اخر این بحث کسل کننده سر میز باشه.
بلافلصله بعد از خالی شدن لیوان قهوه از جاش پاشد و گفت : امروز باید بریم به پالی هو.
دیر میرسیما پدرجان!

پدرش بعد از قطع شدن حرفش دیگه چیزی نگفت و از جاش بلند شد.
برخلاف کمپانیه اوه ، پالی هو هیچ ماشینی براشون نفرستاده بود و این برای سهون یه توهین محسوب میشد ، حقیقتاً این کار جونگین بود و صد البته از عمد.

با ماشین سهون به پالی هو رفتن و داخل شدن.
نگهبان ساختمون سوییچ ماشین رو ازشون گرفت و اونو داخل پارکینگ پالی هو پارک کرد.

𝔽𝕠𝕣𝕖𝕧𝕖𝕣Where stories live. Discover now