❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 25❖

1.6K 345 201
                                    

بعد از خروج جونگین از اتاقش دیگه انگار هیچ چیز طبق روال عادیش پیش نرفت و چندین بدبختیه بزرگ گیرش اومد.

مثلاً اول دستگاه چاپ جوهر رنگیشو تموم کرد و چون مسئولینش کاربلد نبودن ، نفهمیدن و دستگاه از کمبود جوهر سوخت.

منشی همزمان هشت تا لیوان قهوه رو پخش زمین کرد و هم به زمین گند زد و هم هر چی ماگ و فنجون توی دستش بود شکست.

وقتی که باید دنبال سویونگ میرفت هم ترافیک اونقدر سنگین بود که وقتی به مهد رسید همه رفته بودن و سویونگ تنهایی روی صندلی نشسته بود.

کلی از دختر بچه ای که به نظر دلخور نمیومد عذر خواهی کرد و در نهایت قول داد که دیگه دیر نکنه.
کل روز موجین سرش غر زد که بزور تونسته جای جونگین رو پیدا کنه و اینکه جونگین خونه ی خودش نیست و پیش یه آلفا زندگی میکنه.

موجبات اعصاب خوردی سهون برای بقیه ی روز جور شد ،  که چرا باید جونگین با یه آلفا هم خونه میشد.
این قضیه باعت شده بود جرقه های حسودی تو مغزش زده بشه و نتونه به چیزی فکر کنه.

باقی روز با اعصاب خرابِ سهون گذشت و حتی وقتی تو خونه با سویونگ شام میخورد اصلاً حواسش به غذا نبود.
سویونگ هم اینو فهمیده بودو باعث شده بود فضا به دلخواهش نباشه.

*آپا حالت خوبه؟

سهون به خودش اومد و به دختر بچه ای که بهش خیره شده بود ، نگاه کرد.
به نظر میومد حال بدش رو سویونگ هم تاثیر گذاشته.

_خوبم مروارید کوچولوم!
فقط روز خسته کننده ای تو کمپانی داشتم.

*چرا استراحت نمیکنی؟
من دوست دارم زمان بیشتری رو پیش هم باشیم!

سهون لبخند تلخی زد و دستشو رو گونه ی دخترش کشید.
سویونگ تقریبا نیمه از روز رو تنها بود.
از بعد مهد تا شب که سهون به خونه میومد.
قبلاً یه پرستار براش گرفته بود ولی سویونگ تنهایی رو به داشتن پرستار ترجیح میداد.
بیشتر اوقات موجین مراقبش بود و وقتایی که سهون کارداشت هم باهاش بازی میکرد.

هرچند که سهون خودش هم دوست داشت مدت بیشتری رو با بچش باشه ولی حتی اگر کارهاش کلاً تموم میشد مشغله های فکریش بی خیالش نمیشدن.
اشتهاش به طور کل از بین رفت پس از پشت میز خارج شد و با توجه به اینکه غذای سویونگ هم تموم شده بود ، بغلش کرد و گونشو بوسید.

_خب دوست داری بقیه شبو چطور بگذرونیم؟

سویونگ همونطور که دستای کوچیکشو دور گردن باباش حلقه کرده بود فکر کرد و گفت : میتونیم یه چیزی تو تلوزیون نگاه کنیم و پاپ کورن بخوریم.

سهون کنترل رو دست سویونگ داد و پیشونیش رو بوسید : تو تلوزیون رو روشن کن تا من پاپ کورن بیارم.

بعد از برگشتن از آشپز خونه کنار سویونگ نشست ، طبق معمول یکی از انیمیشن های مورد علاقه ی سویونگ رو تماشا میکردن.
خوشبختانه این انیمیشن رو فقط یبار قبلاً دیده بودن و خیلی تکراری نبود چون دیگه بعضی از انیمیشن ها رو کاملاً حفظ شده بود.

𝔽𝕠𝕣𝕖𝕧𝕖𝕣Where stories live. Discover now