❖𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 32❖

1.8K 348 102
                                    

🔞Smut warning🔞

پشت سر سهون ، جونگین ماشینش رو توی پارکینگ پارک کرد و آروم ‌پیاده شد.
همونطور دنبال سهونی که با قدمای بلند به سمت در خونه حرکت میکرد ، دوید.

سهون در رو باز کرد و جلوی در منتظر شد تا جونگین هم به در برسه.
با رسیدنش هر دو وارد خونه شدن.
جو سنگین و معذبی بینشون رو گرفته بود که بیشتر تقصیر جونگین بود.
چون با رسیدن و دیدن جعبه ی سی تایی کاندوم فهمیده بود برای چی اونجاست!

سهون هم فقط به واکنش های امگا نسبت به همه چیز پوزخند میزد.
به خصوص وقتی توپک ها تو معرض دیدش قرار گرفتن.

عاشق اون نگاه ترسونی شده بود که وقتی به وسایل سکس میخورد ترسون تر میشد.
میدونست که جونگین با دیدن اون ها احتمالاً به فکر فرار افتاده و داره تو مغزش هزار تا سناریو میچینه که از زیر این روز فوق العاده در بره.

پس سمتش رفت و حواس امگایی که به وسایل روی میز بود به خودش پرت کرد.
دستش رو تو موهای امگا فرو برد و بهمشون ریخت ، همون لحظه نگاه عجیب جونگین به جای وسایل روی میز به چشمای سهون افتاد.

سهون پوزخند زد : ترسیدی؟!

جونگین سرش رو پایین انداخت و کیف سنگین رو روی زمین پرت کرد.

+ترس..؟

سرش رو بالا گرفت و با پررویی تو چشمای آلفا زل زد : میخوای ازشون استفاده کنی؟

سهون که انگار دیگه نمیتونست در برابر اون نگاه مقاومت کنه متعجب پرسید : برای چی الان روی میزن؟!

جونگین یک قدم به آلفا نزدیک تر شد و خالصانه تر از قبل به زبون اورد : عجله کن!
من دیگه به اندازه ی قبل صبور نیستم!

سهون با شنیدن این حرف متعجب تر از قبل شد ، باورش نمیشد که امگا تو فکر فرار نباشه!
واکنشش خیلی خارج از انتظار بود.
_تو شبیه جونگینی که اولین بار با من سکس داشت نیستی!

جونگین جلوتر اومد و دستش رو سمت دکمه های لباس سهون برد.
از بالا شروع به باز کردنشون کرد.
دونه به دونه...
تا وقتی لباس کامل باز شد و تن سفید و رو فرم سهون رو به نمایش گذاشت.

جونگین لبش رو لیسید و نگاه هیزش رو از عضلات شکم آلفاش نگرفت : ناراضی؟

سهون دیگه نمیتونست آروم باشه ، با وجود امگایی که با اون حرکات هورنی بودنشو نشون میداد!
نه ، امکان نداشت در برابر اون جفتِ اغواگر بتونه همونجا وایسه و سیخ کردن خودش رو تماشا کنه.

انگشت اشاره ی جونگین از وسط قفسه سینه ی سهون روبه پایین شروع به حرکت کرد : هنوز جوابمو نگرفتم سهونی!
این امگا ازت چی میخواد؟!

انگشت جونگین همونطور پایین و پایین تر میرفت و سهون رو یک قدم به جنون نزدیک تر میکرد.
انگشتش روی کمربند متوقف شد : همچنان جوابمو نگرفتم اوه لاشی!

𝔽𝕠𝕣𝕖𝕧𝕖𝕣Where stories live. Discover now