⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 20⫸

1.6K 350 135
                                    

: قربان ، یه پسر نیمه شب وارد کشتی شد و صبح از اونجا رفت.

: ظاهرش چطور بود؟

: شبیه هرزه ها.

: بعدش؟

: بعدش اوه سهون هم از کشتی خارج شد و به شرکت رفت.
دیگه بعد از شرکت رفتنش تعقیبش نکردم.

: خوبه...به نتایج خوبی رسیدی.
فیلمارو برام بفرست...

---

بعد از رفتن سهون از بیمارستان جونگین دوباره به فاز بی حوصله ی خودش برگشت ، با این تفاوت که غذا میخورد تا به بچه آسیبی نرسه.
سرگرمیش در طول روز شده بود حرف زدن با لوبیایی که الان بزرگ تر از لوبیا بود.

هیچ اسمی براش در نظر نداشت و از اونجایی که جنسیتشو هم نمیدونست اسم انتخاب کردن مشکل میشد.

هر روز مادرش پیشش میومد و بهش رسیدگی میکرد ، کمکش میکرد به دستشویی بره و گاهی اوقات تو محوطه قدم بزنه.
پاهاش یکم خشک شده بود و به سختی میتونست راه بره.

کم کم با گذشت زمان میتونست خودش به تنهایی به دستشویی بره.
حالت تهوعاش به خاطر داروهای بد مزه ای که بهش میدادن تقریبا بد تر شده بود ولی کلش رو تقصیر بارداری مینداختن.

از کل بیمارستان هم پرستارایی برای دیدن امگای نری که بارداره میومدن و کلی باهاش حرف میزدن.
این هم برای جونگین یجور سرگرمی به حساب میومد.
با توجه به اثر انگشت روی چاقو کسایی که بهش حمله کرده بودن دستگیر شدن و البته سهون قبلش با یه گوشمالیه حسابی ازشون پذیرایی کرد و بعد راهیه زندانشون کرد.

بالاخره بعد از ده روز حکم ترخیص اومد و میتونست به خونه بره.
از طرفی از نمایشگاه باهاش تماس گرفته شد که ماشینش آمادس و جونگین هم ازشون خواست که ماشین رو به خونه بفرستن.

دقیقاً همون روزی که مرخص میشد ، ماشینش هم میرسید خونه.
پرداخت رو هم به صورت بانکی انجام میداد و به طور رسمی صاحب ماشین جدید میشد.

البته یه کمبودی وجود داشت ، کل این مدت بعد از دیدن سهون ، نه تماسی باهاش داشت و نه دیده بودش.
از اونجایی که پدرش دائم کنارش بود هم فکر نمیکرد که بتونه حالا حالا ها اون آلفارو ببینه.

موقع ترخیص تعداد زیادی داروی بی خطر بهش دادن و یه تعداد هم کرم برای از بین بردن رد بخیه ها.

وقتی به خونه رسید روی مبل نشست و نفس راحتی از فضا اشنایی که توش بود کشید.
مادرش کنارش نشست و ازش در مورد احوالاتش پرسید ، تنها جواب جونگین هم "بد نیستم" بود.
حدود ده دقیقه ی اول رو قبل ورود به خونه مشغول برسیه ماشین جدیدش بود.
و پدرش هم با تمسخر میگفت که امیدواره دوباره نابود نشه.

𝔽𝕠𝕣𝕖𝕧𝕖𝕣Where stories live. Discover now