|| Season 3 • EP 6 ||

477 72 35
                                    

یاد آوری بخش قبل:

✍️ازدواج سوهیون و بوسه ی چانبک شب جشن .

✍️نامزدی لوهان با کریس .

✍️بهوش اومدن سونگین و رفتنش از عمارت به دستور کای .

✍️ فاش شدن حقیقت کیونگسو توسط سهون و رفتن کیونگ از عمارت .
.......................................................

صدای موسیقی سنگین-و آروم تو دفتر کارِ جدیدش حرکت می کرد و به گوش می رسید، بی اینکه هواسش باشه این چشم هاش بودن که بیشتر از کنجکاوی، حالا سرگردون محیط اطراف رو کَند و کاو می کردن.
انگار که با هر بار چرخیدن تو کاسه ی چشم، با امید واهی به دنبال نشونه ی آشنایی برای دلخوشی می گشتن . همه چیز با سرعت دیوانه واری به جلو حرکت می کرد و لوهان حالا احساس ضعف داشت؛ چرا تا قبل از اینکه ورق همه چیز برگرده برای بودن با کریس لحظه شماری می کرد ؟! مگه این وسط چی تغییر کرده بود ؟!
چرا الان-و تو این لحظه که به همه چیز رسیده باید این سوالها به ذهنش خطور می کردن؟!
اون عشق سرشار انگار، درست مثل حجمی خالی و پوچ با هر نسیمی از جا کنده می شد و جایی دیگه از قلبش رو اشغال می کرد.
احساسی که هیچ سنگینی نداشت اما، حجمش برای این قلب زیادی بود.
تنهایی انقدر بهش فشار آورد که حالا باعث بشه خاطره ی اون شبِ کذایی برای بار هزارم تو ذهنش نقش ببنده .

( یک ماه و نیم قبل )
چانیول عصبی تقریبا رو میز کارش به طرف لوهان نیم خیز شد و بی شک اگه هرکسی جای پسر مقابلش بود از همون طرف یقه ی لباسش رو می گرفت و مشتی که حالا از خشم بی اراده گره شده رو تو استخون فکش خالی می کرد، اما لعنت بهش چون کسی که حالا داشت با اعصابش این طور بازی می کرد هرکسی نبود، این پسر ریز نقش برای چانیول هرکسی نبود ...
« فکر می کنم شب جشن خیلی واضح بهت گفتم تو تصمیمِ-ت تجدید نظر کنی لوهان، نکنه کَر بودی یا من داشتم گِل لقد می کردم ؟»
فشاری که برای آروم کردن خودش داشت تحمل می کرد رو می شد به راحتی با سابیده شدن دندون هاش روی هم دیگه و تکون خوردن استخون فکش دید.
اما در مقابل لوهان حرفی برای گفتن نداشت، برخلاف همیشه که مقابل آتیشی شدن های چانیول بدتر سرکش می شد، این بار بی اینکه سرش رو بالا بیاره به نقطه ای نامعلوم روی میز خیره بود و انگار برای حرف زدن از اون جسم بی جون کمک می خواست.

« چان فکر می کنم داری زیادی حساسیت به خرج میدی »
اون شب قطعا هیچ چیز سر جای خودش نبود چون، برخلاف جو سنگین حاکم، سهون خیلی ریلکس به نظر می رسید.
شنیدن صداش اون هم اینطور بیخیال و عاری از هر احساس، تنها دلیلی شد تا لوهان بعد از اون همه وقت سرش رو بالا بیاره و خیره بهش نگاه کنه .
سهون توی جا تکونی خورد و همراه دودی که به ریه هاش می فرستاد ته مونده ی اون رو تو زیرسیگاری له کرد، بار دیگه به پشت تکیه زد و همون طور که مستقیم به چشم های پسر مقابلش خیره بود گفت :
« اون انقدر عاقل هست که خودش بتونه خوب-و بدش رو تشخیص بده... درست نمی گم دکتر کوچولو ؟ »
لوهان احساس سنگینی می کرد، چرا نمی تونست این رفتار های ضد و نقیض سهون رو بفهمه؟ یادش میاد این جمله رو هزار بار تو شرایط متفاوت _ خودش تو صورت سهون فریاد می زد، پس چرا الان که به خوردش رفت انقدر براش گرون تموم  شد ؟
چانیول بُهت زده به طرف مردی که این جمله رو به زبون آورد نگاه کرد و برای لحظه ای احساس کرد اشتباه شنیده.
سهون، کسی که بیشتر از هرکس دیگه از اینکه پای کریس به زندگی لوهان باز شده مثل دیوونه ها خودش رو به هر آب و آتیشی می زد تا شر این آدم رو از زندگیش کم کنه، بهش می گفت داره زیادی حساسیت به خرج میده ؟
« الان وقت مزه پرونی نیست سهون »
سنگین به زبون آورد و به خیال اینکه واقعا حرفش یه شوخی بی مزه بوده  باز هم برای توبیخ کردن لوهان به سمتش چرخید؛ اما درست قبل از این که کلمات تو دهنش شکل بگیرن باز هم صدای سهون به گوش رسید ...
« ما از کریس خوشمون نمیاد چون شریک پروژم-ونه، بهم بگو تو تمام سالهای کاریم-ون بجز کای، شریک کاری دیگه ای بوده که ازش خوشم-ون بیاد ؟ پس بزار خودش برای زندگیش تصمیم بگیره »

" BLACK Out " [Complete]Where stories live. Discover now