|| Season 3 • EP 2 ||

477 79 112
                                    

فصل سوم : بخش دو ( دوست دارم )

امشب به شکل عجیبی مثل احمقا رفتار می کرد، و با این که برخوردش کاملا تابلو بود اما کریس اصلا به روی خودش نمی آورد، اتفاقا کاری می کرد تا لوهان احساس راحتی بیشتری بکنه ، و حتی نمی تونست تصور کنه چقدر با این حرکت جنتل منانش باعث می شد تا لوهان بیشتر از قبل از این مرد خوشش بیاد و بهش دل ببنده ...

« اگه اینجا اذیتت می کنه، می تونیم بریم جای دیگه »
با پرسش کریس بِ.خودش اومد و شاتی رو که تقریبا داشت از دستش می افتاد رو سفت چسبید ، انقدر توی فکر فرو رفت که کلا از خودش و لحظه ای که توش زندگی می کرد غافل بود ...
« نه خوبه ... ببخش یکم گیج می زنم نمی دونم چرا ؟»
« از چی می ترسی لوهان ... بهم بگو »
« متوجه منظورت نمی شم! »
شاتی که توی دست لوهان بود رو ازش گرفت-و اون رو مقابلش روی میز گذاشت ، کمی نزدیک شد و همونطور که بهش نگاه می کرد دستش رو توی دست گرفت.
« تو باکره ای نه ؟ »
با این سوال لوهان قسم می خورد از فرط خجالت رنگش پرید و سرخی گونه هاش بیشتر معلوم شد ...
« چی ؟ ... نه من ... خب ... راستش »
« لوهان من، تو رو واسه خودت میخوام، درست از وقتی که پیشنهاد کردم با هم زندگی کنیم، با خودت درگیری »
« نه نه ... تو داری اشتباه میکنی، من اتفاقا از پیشنهادت خیلی هم خوشحال شدم .. چو ...»
میون حرفش پرید و حمایتگرانه تکرار کرد :
« گوش کن ما باهم جلو میریم خب ؟ قرار نیست اتفاقی بیفته، اون افکار منفی که توی سرت می چرخه هیچ وقت به حقیقت تبدیل نمی شه »
« چطور میتونی انقدر دقیق افکارمو بخونی؟!!! »
لوهان اینو گفت، و حالتش درست مثل بچه هایی که تو بغل مادرشون هستن آروم گرفت .
« دلم میخواد هر وقت که نیاز داشتی با من حرف بزنی رو راست باشی، لوهان من هیچ وقت کاری نمی کنم تا تو از انتخابت پشیمون بشی»
کریس حرف می زد و لوهان بیشتر از قبل به آدمی که اینطور دقیق درمورد احساساتش صحبت می کنه مات می شد .
« هیچ وقت فکر نمی کردم کسی پیدا بشه که بتونه منو انقدر عمیق درک کنه »
« خب شاید بخاطر اینه که دوست دارم »

لوهان از آسمون هفتم به زمین اومد، قسم می خورد مغزش در لحظه انقدر دوپامین ترشح کرد که می تونست همینجا تنش رو به کریس تقدیم کنه، صدای این پسر جادو بود، تک تک کلمه هایی که به زبون می آورد مثل آنتی ویروس مقابل افکار منفیش عمل می کرد ...
اون می ترسید از اینکه نکنه برای فرار از سهون تو دام ی آدم بدتر بیفته، سهون بی قید و بند، و برای رابطه هیچ ارزشی قائل نبود و هر چیزی براش تاریخ مصرف داشت، و اگه تا الان انقدر به لوهان اهمیت میده بخاطر این بود که مدام دست رد به سینش می زد، لوهان مطمئن بود به محض اینکه خودش رو تسلیم سهون بکنه چه جسمی و چه روحی خودش هم مثل خیلی های دیگه تو زباله ها انداخته میشه ...

اما کریس با سهون فرق داشت چطور انقدر راحت متوجه ترساش شد ؟ چطور تونست بفهمه که هنوز باکرَست. و این موضوع هم خجالت زدش می کرد هم وحشت زده .
آره کریس با همه فرق داشت انگار خدا اونو فقط مخصوص لوهان آفریده فقط برای اون ...
به خودش اومد و متوجه شد کمتر از ی نفس با صورت کریس فاصله داره نگاهش توی چشم های محکم و مردونه ی کریس افتاد و از شدت هُرم نفس هایی که به صورتش می خورد پلکاش روی هم افتادند، حس می کرد اگه همین الان اونو نبوسه به خودش توهین کرده ...
این اولین بوسشون می شد و کی فکرش رو می کرد انقدر شیرین اتفاق بیفته ؟
درست اون لحظه ی گرمی که قرار بود حسش تا ابد توی خاطر لوهان بمونه با صدای زنگ موبایلش استپ شد و از ریخت افتاد، بی اختیار تو بغل کریس از شوک صدا تکون خورد و خجالت زده صورتش رو عقب کشید ...
« منو ببخش کریس ولی نمی تونم گوشیم و سایلنت کنم چون هر لحظه ممکنه از بیمارستان باهام تماس بگیرن ... »
کریس در جوابش گرم خندید و در حالی که گونش رو با انگشت شست نوازش می کرد ازش خواست تا زود تر جواب بده ...
لوهان بی درنگ همونطور که توی عرق شرمش غرق شده بود به تلفن جواب داد ...
و درست بعد از تموم شدن تماسش در حالی که با عجله کتش رو از روی کاناپه برداشت، به طرف کریس برگشت و کنارش نشست ...
« حتی نمی تونی تصور کنی چقدر از این اتفاق شرمندم اما مورد اورژانسی پیش اومده باید فورا برم بیمارستان ... میتونی این اتفاق رو ندید بگیری ؟»
« فکر میکنم اگه با رفتنت مخالفت کنم باید به انسانیتم شک کرد »
* تو همیشه میدونی کِی چی بگی که آدم رو بیشتر از قبل شیفته خودت کنی *
از ذهنش گذشت و احساس سرشارش با بوسه ای رو گونه ی کریس ثبت شد ...
« می بینمت خیلی زود »
بعد در حالی که ازش دور می شد گفت :
« دوست دارم ... »
و کریس اولین بار بود که این واژه رو از دهن لوهان می شنید ...

" BLACK Out " [Complete]Where stories live. Discover now