|| Season 1 • EP 1 ||

3.7K 211 20
                                    

فصل اول ( بخش یک : یول ایوِر)

نگاهی به چتری که روی صندلی ماشین انداخته بود کرد و بعد با دیدن بارون، بالاخره دل کند و بدون اون از ماشین پیاده شد. این مدت ذهنش به شدت درگیر افکاری هست که خودش باعثش نبود و این مورد واقعا اذیتش می کرد .
یقه ی بارونیش رو بالا کشید و لبخند کمرنگی زد، لبخندی که خودش هم نمی دونست برای چی رو لب هاش جا خوش کرد.
شاید به خاطر خودش که بدون چتر، اون هم وقتی توی این پیاده رو بین آدم هایی که چتر به دست سعی می کنند خودشون رو فورا به مکانی برسونن و همون طور که از کنارش رد میشن بهش نگاه می کنند...
از نظر اون ها درست مثل لکه ی قرمزی بود که جان کُنستابِل روی تابلوی رنگ و روغن ویلیام تِرنِر گذاشت . همون قدر عجیب و به همون اندازه خیره کننده.
از تصور خودش خندش گرفت و مطمعن بود اگه به زبون می آورد هیچکس نمی فهمید با این حال نمی تونست لذت قدم زدن و خیس شدن زیر بارون رو با چیز دیگه ای عوض کنه، آره یک علاقه ای که وقتی دقیق تر بهش فکر می کرد به نظرش مسخره می اومد.
آروم از مقابل فروشگاه ها و مغازه ها رد شد که چشمش به کافه ای افتاد، جایی مثل همه ی کافه های توی دنیا، اما علتی که رغبتی شد، و وادارش کرد تا داخل بشه، صندلی و میز تک نفره ای بود که تک و تنها کنار پنجره کافه، جا خوش کرده- از ذهنش گذشت
* چه غم انگیز*
وارد کافه شد و همون طور که مقابلِ نگاه هایی که ناشیانه سعی می کردند خیرگیشون رو پنهان کنند، بارونی خیسش رو بیرون آورد و وقتی خواست تا پشت صندلی آویزونش کنه دستی به کمکش اومد و خیلی گرم گفت :
« بعد از ظهر قشنگیه »
به سمتِ صدا برگشت و زمانیکه خواست جوابش رو بده متوجه شد باید یکم سرش رو به بالا متمایل کنه .
در جواب لبخند گرمی زد و بارونیش رو به طرفش گرفت .
منو رو مقابلش روی میز گذاشت و ازش فاصله گرفت، روی صندلی جاگیر شد و قبل از این که به منو نگاه کنه با خودش فکر کرد ...
* همه هوای بارونی رو روز قشنگی نمی دونند *
نفسی کشید و یک راست سراغ نوشیدنی های گرم رفت، بهتر بود چی بخوره؟
امشب هم باید تا صبح بیدار باشه تا روی اون سفارشی که حالا درست مثل آینه ی دق شده کار کنه پس، آمریکانو و کیک شکلاتی بهترین انتخاب بود.
ترکیب این دوتا فوق العادست .
تکیه ای به صندلی داد و سعی کرد با موسیقی که توی کافه پخش می شد ارتباط بر قرار کنه اما مشکل بود .
آدم سخت گیری نیست اما هر آهنگی رو هم نمی پسندید، با این حال اگه قرار بود به این کافه از بیست نمره بده، بخاطر این آهنگ قطعا نمرش دو می شد .
این بار پسر جوونی به طرف میزش اومد که کاملا مشخص بود دانشجوعه، علاقه ای به حدس زدن آدما نداشت اما امروز از همون اولش هم قمر در عقرب بود
پسر کنار میز ایستاد و همون طور که سر خودکار رو فشار میداد تا مغزیش بیرون بیاد با روی گشاده ای گفت :
« خب چی دوست دارین سفارش بدین؟ »
فورا همون طور که منو رو می بست لبخند گرمی زدو در جواب، سفارشش رو داد.
.............................................
کیک رو تیکه کرد و همون طور که اون رو توی دهنش می گذاشت فورا از آمریکانو خورد و مزش رو توی کل دهنش پخش کرد، درست توی همون لحظه بود که ملودی آشنایی توی گوشش نواخته شد، چشم هاش رو از بیرون گرفت و در حالی که بی اختیار نگاهش کل فضا رو به دنبال صدا جست و جو می کرد، به نشونه ی تایید سری تکون داد و با لذت بیشتری به خوردن ادامه داد.
عاره حالا می تونست از بیست به این کافه نمره کامل رو بده چون دقیقا آهنگی بخش شد که براش واقعا لذت بخش بود، آروم با پاش سعی کرد روی زمین ضرب بگیره .
خستگی از تنش بیرون رفته بود، کناره پنجره روی صندلی تک نفره نشسته و همون طور که به بیرون و بارون نگاه می کرد و از تلخی و شیرینی توی دهنش لذت می برد، گوش هاش رو با شنیدن آهنگ مورد علاقش سیراب تر کرد .
فکر کرد * امشب حتما می تونم تمومش کنم * این یک نوید خوب بود .
حالا احساس کرد انگار این روزِ در هم برهم و بی سرو ته قرار بوده تو یک همچین جایی بالا خره به سرو سامون برسه، هوا تاریک شده بود اما همچنان بارون می اومد، از سر جاش بلند شد و خواست تا سراغ بارونیش رو بگیره که درست توی همون لحظه، مرد قد بلند در حالی که اون رو روی ساعدش انداخته بود بهش نزدیک شد .
این بار پیش دستی کرد و قبل از این که کافه من چیزی بگه، ازش تشکر کرد و بارونی رو گرفت .
« اینجا به مشتری هایی که چتر فراموش کردند، یک چتر به عنوان امانت می دند، هم برای دیدار دوباره و هم برای لذت شنیدن صدای خوش»
متوجه جمله ی آخرش نشد اما نمی دونست چرا قبول کرد تا با خودش چتر ببره اون هم در حالی که بارون رو دوست داشت ...
وقتی چتر رو می گرفت برای جبرانِ حس خوبی که این جا بدست آورده بود گفت:
« ممنون بابت * بُن ایور* »
مرد قد بلند لبخندی زد و به گرمی در حالی که انگار از این تعریف سر ذوق اومده بود صادقانه گفت :
« راستش خیلی از من برای آهنگ نظر نمی گیرند، امروز از دستشون در رفت »
بعد از تموم شدن جملش هر دو سکوت کوتاهی کردند که بلافاصله با خدا حافظی دوستانه تموم شد .

" BLACK Out " [Complete]Where stories live. Discover now