|| Season 3 • EP 3 ||

526 83 83
                                    

فصل سه : ( بخش سوم : ی جور فراموشی ناگهانی )




* رفت ؟ نه امکان نداره... اون بر می گرده، درو باز میکنه و با همون لبخندش بهم میگه همه چیز فقط ی بازی بود، اینکه میخواسته تنبیهم کنه ... اینکه همه چیز شوخی بوده تا منو اذیت کنه... *


اما چشم هاش مثل قطره اشکی روی در بسته سُر خورد و پایین افتاد


بکهیونش رفته بود ... و اون دیگه نمی تونست عاشقانه هاش رو با تنها فرشتش تکرار کنه، حتی نتونست جسم ظریفش رو مال خود کنه.


رفت ... و چان تمامِ وجودش در حسرت موند...


چطور انقدر راحت از دستش داد ؟


شاید از همون اولش هم لیاقت اون و عشقش رو نداشت ...




*


*




یک سال بعد :



بعد از یک سال بک برمی گشت کره، و حالا خودش پشت فرمون آئودی مشکی رنگی که برای اون خریده بود نشسته، همون روزی که بکهیون بی هدف مجله ای درباره ی ماشین ها رو ورق می زد و با دیدن اون عکس فقط لبخند زد، و این دلیل انقدر برای چانیول موجه بود که صبح فردا لنگه ی همون ماشین جلوی در پارک باشه ...



بک خیال می کرد که از پیش چان رفته، درواقع اون همیشه وجود داشت، وعطر تنش همه جا پراکنده بود ...


شاید جسما خودش رو دریغ کرد، اما یادش همیشه وجود داشت ... همیشه.



کلافه از ماشین پیاده شد، شلوار سفید با با پیراهن ابریشمی مشکی به تن داشت، موهاش رو با دست به طرف مخالف برد و به نقطه ای مقابل پاش خیره شد.


همین مجسه ی جذابیت کافی بود تا نگاه زن و مرد رو وقتی از اطرافش رد میشدن بدزده اما حواس الهه ما پیش یکی دیگه بود که مدتی پیش هواپیماش نشسته، و بعد از یک سال به کره برمی گشت ...



کافی بود تا سرش رو بالا بیاره و بعد از این همه دوری، بکهیونش رو که تو اون شلواراسکینی جین مشکی، با تک پوش اور سایزش در حالی که چتری های بلند و فِرش چشم هاش رو می پوشونده بود، ببینه ...


همه ی اینا پکیج کاملی بود تا چان قلبش مثل دو مینو پایین بریزه و به نگاه خیره ی اون که متوجه حضورش شده چشم بدوزه .




لحظه ای طول کشید تا ب خودش بیاد، فکر می کرد خبر اومدنش رو آجوما یا سوهیون داده باشن اما وقتی به جایگاه چان فکر می کرد، فهمید دونستنش درست مثل آب خوردن راحت بوده، هیچ چیز نمی تونه تو این کشور از رئیس یانکی ها پنهون بمون-ه ...


خیلی دل تنگ بود، دل تنگ آدمی که با اون نگاهش داشت قلبش رو ذوب می کرد، کسی که عینک دودیش رو برداشته و حالا بی واسطه بهش خیره بود، انگار که بخواد همه چیز-و با اون چشم های درشت و مشکیش داد بزنه ...

" BLACK Out " [Complete]Where stories live. Discover now