بعد از ۱ ماه و نیم کلید خونه اش رو انداخت و وارد خونه اش شد..خونه ای که با تهیونگش ساخته بود
بلند اسمشو صدا زد..
_ ته ته کجایی؟ ببین کی اومده؟!
هیچ صدایی نشنید..و بازم صداش زد و در حالی که به سمت اتاق متشکرشون میرفت بلند تر صداش زد
_ هعی تمومش کن! بیا بیرون هر جایی که هستی دلم برات ی ذره ش.....
با صحنه ای که دید نفسش گرفت...
قاب عکس ها و عکس هایی که باهم گرفته بودن تیکه تیکه روی زمین افتاده بود..گل های رز پر پر شده روی تخت مشترکشون بود جلو رفت و به خورده شیشه هایی که به کف پاهاش میرفتن توجه نکرد...
جاهای سیگار سوخته شده روی دیوار ها بود...و ته مونده ی سیگار هاهم روی زمین پخش شده بودن....
شیشه ی میز دِراوِرشون شکسته بود و جای مُشتی روی اون شیشه دیده میشد و اثرات خون روی شیشه مونده بود..که مطمئن بود اون خون برای عزیز ترین شخص زندگیش تهیونگشه...
روی شیشه با رژ لب قرمز متنی نوشته شده بود: count me out....we are now even...
احساس میکرد قلبش نمیزنه...بعد از یک ماه و نیم منتظر دیدن تهیونگش بود ولی حالا...اون رفته....
انقدر عصبانی بود که دعا دعا میکرد که تهیونگ الان از پشت دیوار بپره بیرون و بگه سوپرایزززز...ولی این اتفاق نیفتاد...
تهیونگ جایی رو نداشت بره... جونگ کوک خیلی خسته بود ولی با این حال چمدونش رو روی زمین گذاشت و سوئیچ ماشینش رو برداشت و به سمت پارکینگ رفت
بعد از یک ماه و نیم سوار پورشه ی کاینِ مشکیش شد...
اون ماشین پر از خاطرات تهیونگ بود... تهیونگی که الان دیگه نبود..از برج خارج شد و
با تمام سرعت به سمت خونه ی تنها رفیق تهیونگ یعنی جیمین حرکت میکرد و تمامی چراغ قرمز هارو بی توجه رد میکرد..
تنها چیزی که میخواست این بود که تهیونگ سالم باشهو اتفاقی براش نیوفتاده باشه چون هرگز خودش رو نمیبخشید...به خونه ی جیمین رسيد و زنگ رو فشار داد و دستشو از روی زنگ بر نداشت...
_ هعی اومدمممم...دستتو از روی اون زنگ بردار...سوخت....
جیمین ظرف های داخل سینک رو رها کرد و به سمت در خونشون که شخصی قصد داشت در رو بشکنه و زنگ رو بسوزونه قدم برداشت و درو باز کرد و با صورت خشمگین جونگ کوکی که تقریبا دو ماهی میشد ندیده بودش روبه رو شد
جونگ کوک به سمت یقه ی پسر رو به روش حمله ور شد و گفت: زود تند سریع...تهیونگ کجاس؟ با توام...
وقتی جوابی از پسر ریز جثه ی رو به روش نشنید مشتشو به سمتش گرفت و گفت: یالااا...جواب بده...با توام...چه بلایی سر تهیونگم اومده؟
جیمین بالاخره جرعت به خرج داد و گفت: یک ماهه و نیمه تنهاش گذاشتی و رفتی حالا از من سراغش رو میگیری؟ اخرین باری که دیدمش با چشمای گریون بود و حالش اصلا خوب نبود...توی مهمونیه تولد سوکجین دیدمش و از اون موقع که میشه سه هفته ی پیش خبری ازش ندارم...
جونگ کوک یقه ی لباس جیمین رو وِل کرد و از اون خونه خارج شد..
اون تهیونگش رو تنها گذاشته بود حقش بود..حقش بود که به این روز بیوفته..
بدتر از اینا حقش بود...
های...مرسی که تا اینجا خوندی من این فیک رو هفته ای دو یا سه بار آپ میکنم
پارت اوله و خب میدونم کم بود ولی پارت های بعدی بیشتر مینویسم...امیدوارم که لذت ببری از خوندن این فیکو کُلی ماچ...
اگه دوسش داشتی منتظر پارت های بعد بمون...
لاو یو آرمی ها...💞🍭
ESTÁS LEYENDO
《count me out》
Fanfictioncouple: kookv_ namjin_ sope_yoonmin_*Secret couple* genre: daddy kink_ bdsm_ romance_ gay couple _adventure Writer: elenshia خلاصه: تهیونگ پسری بیست و یک ساله که مقاله و مجله نویسه و هیچوقت پدر و مادرش رو ندیده و تا قبل فوت مادر بزرگش پیش اون زندگ...
