تهیونگ وارد اتاقی که توی بیمارستان باید داخلش میبود ، شد...و لحظه ای بعد جونگ کوک به همراه یک پرستار وارد اتاق شدن...
پرستار: آقا شما...هنوز ضعف دارید...نباید خودسرانه سِرُم توی دستتون رو بکشید...الان مجبوریم یک سرم دیگه بزنیم...
پرستار سِرُم جدیدی رو وصل کرد و بعد از اتاق خارج شد...
جونگ کوک به سمت تهیونگ اومد و کنارش نشست و گفت: ته...نباید اونجوری با جیمین...
حرفش با صدای داد تهیونگ قطع شد: دقیقا باید چجوری باهاش حرف میزدم؟...به هوسوک هیونگ خیانت کردن..میفهمی؟...
جونگ کوک: آره...و خود هوسوک اونو بخشیده...
جین که تمام مدت جلوی در اتاق وایساده بود و به حرفاشون گوش میداد رو به جونگ کوک گفت: کی داره اینو میگه؟...تو خودت اولین بار وقتی شنیدی ی سیلی مهمون صورت یونگی کردی...
جونگ کوک چشم قره ای به جین رفت و گفت: حالا تو باید جلوی این آبروی منو ببری؟...
تهیونگ: این به درخت نزدیک میگن...من اسم دارم گوساله....
جونگ کوک که تاحالا کلمه ی گوساله رو از تهیونگ نشنیده بود با چشم های درشت سمتش برگشت و گفت: چی؟...حالا به من میگی گوساله؟..مثل اینکه یادت رفته کی اینجا ددیه...شاید بی هوش بودنت روی مغزت هم تاثیر گذاشته...
تهیونگ چیزی نگفت و پشتشو به جونگ کوک کرد و خوابید...
جونگ کوک که طاقت قهر ته رو نداشت به سمتش رفت و شروع کرد به قلقک دادنش...
که پرستار با صدای خنده ی تهیونگ دوباره وارد اتاق شد و اینبار با عصبانیت گفت: مثل اینکه شماها قصد دارید کل بیمارستان رو بزارید رو سرتون...همتون از اتاق خارج شید...زود...
جونگ کوک پیش تهیونگ موند و جین و نامجون از اون دو نفر خداحافظی کردن و رفتن..
جونگ کوک که حالا با ته توی اتاق تنها شده بود گفت: نظرت راجب ی راند توی بیمارستان چیه؟...
تهیونگ که چشماش ده تا شده بودن گفت: جونگ کوکککککک...
جونگ کوک لباشو انداخت پایین و گفت: حتی ساکم برام نمیزنی؟
تهیونگ: جونگ کوککککککککک....
جونگ کوک که نا امید شده بود گفت: خیله خب بابا لوس...ی ساک بود فقط...
جیمین بیشتر از این تحمل نداشت...از در بیمارستان که خارج شد توی خیابون ها قدم میزد...یونگی تا الان بیست بار بهش زنگ زده بود...ولی اون توی خیابون ها قدم میزد و گریه میکرد...بارون به صورتش میخورد..ولی اهمیت نداشت...
اون هیچوقت دوست نداشت هوسوکو ناراحت کنه...بیشتر از هر کسی هوسوک رو دوست داشت...اونا باید با هوسوک حرف میزدن...
صفحه ی گوشیشو نگاه کرد و دید یونگی پیام داده...
خواست جواب بده اما ی ماشین دقیقا جلوی پاش پیچید و نگه داشت...
YOU ARE READING
《count me out》
Fanfictioncouple: kookv_ namjin_ sope_yoonmin_*Secret couple* genre: daddy kink_ bdsm_ romance_ gay couple _adventure Writer: elenshia خلاصه: تهیونگ پسری بیست و یک ساله که مقاله و مجله نویسه و هیچوقت پدر و مادرش رو ندیده و تا قبل فوت مادر بزرگش پیش اون زندگ...
