《□ part : 14 □》

224 39 27
                                        


جونگ کوک زنگ خونه رو زد تا بلکه کسی در رو باز کنه...

جین با صورت آشفته و خوابالو به سمت در اومد و بازش کرد...
€اوه تویی...خیر سرم بعد از بیست و چهار ساعت ی ذره خوابیده بودم...نامجون گفت میاد پیشت...

+ آره اتفاقا اومد...از اونور هم رفت بیمارستان ‌..جای هوسوک...یونگی خونه اس؟

€ چیکارش داری؟...

+حرفای مردونه...

€ احمق منم مردم...
جین گفت و چشم قره ای نثار جونگ کوک کرد...

+ منظورم مرد های تاپ بودن...نه مرد های باتم...

€ یااااااا....یونگی و هوسوک که ورس ان...

جونگ کوک بی توجه به غرغر های اون پیرمرد به سمت طبقه ی بالا رفت و وارد اتاق یونگی شد...
اونقدر اروم وارد شد که یونگی نفهمید جونگ کوک وارد اتاقش شده...
یونگی سرش توی گوشیش بود...از پشت نزدیک تخت شد تا بتونه چت هاش رو بخونه..‌

My love💛: کی میخوایم بهشون بگیم؟

Me: هوسوک خیلی میشکنه

Me: اون همیشه عاشقم بوده و همیشه کنارم بوده...حتی توی بدترین شرایط ولم نکرده..

Me: بهم زمان بده جیمین....

My love💛: مثل تموم این دو ماه...برات صبر میکنم..

+وات د هللللللللل‌.‌.‌‌‌...
جونگ کوک از عصبانیت صداش دورگه شده بود....

یونگی از ترسید پرید و با چشمای شوک زده نگاش کرد و گفت:...آم...چیزیو که نخوندی؟...

+خیلی نامردی....همینو میگم...
جونگ کوک به سمت در رفت که ازش خارج بشه ولی دستش توسط یونگی گرفته شد...

+ ولم‌ کن...با ادم خیانت ‌کاری چون تو حرفی ندارم...

× وایسا...لطفا...هوسوک داغون میشه...

+ اگه برات مهم بود هیچوقت بهش خیانت نمی‌کردی...

×خب...آم...حق باتوعه...ولی من دو ماهه که جیمین رو میخوام...

+دیگه به هوسوک نزدیک نشو...رفیق دسته گلم رو به کی سپردم...
یادته روز اولی که قول دادی هیچوقت قلبشو نشکنی؟!...متأسفم برات...

× جونگ کوک...وایسا...نرو...لطفا به کسی چیزی نگو...

جیمین سر و صدای جونگ کوک و یونگی رو شنید...و دویید از اتاق بیرون...

_ چ..چیزی شده؟...

+ نه...اصلا چیزی نشده...فقط یونگی با تو به هوسوک خیانت کرده...چجوری دلتون اومد..؟
هوسوک برای هر دوتون از جون مایه گذاشته بود...اینجوری جواب خوبی هاشو دادی یونگی؟...ممنونم ازت...همین حالا هر دوتاتون گمشید از این خونه بیرون...

《count me out》Donde viven las historias. Descúbrelo ahora