In the car..
×یکم بخواب تا برسیم..
هوسوک گفت و نگاهشو به سوکجین داد..
+نگران من نباش هوسوک...ولی نگرانم...جداً نگرانم...کاش رفته بودن بیمارستانِ من..
جین گفت و سرشو به صندلی ماشین تکیه داد و به قطره های بارون که روی شیشه میچکیدن نگاه کرد...
+همه ی ما داغون میشیم اگه تهیونگ نباشه...
بیشتر از همه هم جونگ کوک داغون میشه..
×چیزیش نمیشه...بیا امیدوار باشیم..
+هوسوک میفهمی چی داری میگی؟ همش امیدوار باشیم؟ با تو باشه..اگه یکی رو توی قبر هم بزارن میگی بیا امیدوار باشیم که از قبر بلند میشه...
×متاسفم...نمیخواستم ناراحتت کنم..من فقط میگم....
حرفش با حرف جین قطع شد...
+هیچی نگو هوسوک...لطفا...
جین گفت و هوسوک ساکت شد..
تا وقتی به بیمارستان برسن هیچکدوم حرفی نزدن و وقتی به بیمارستان رسیدن جین خوابش برده بود...
×جین...رسیدیم..بیدار شو..
هوسوک گفت و سوئیچ رو برداشت و از ماشین خارج شد....
جین کمی چشماشو مالوند و از ماشین خارج شد..
وارد بیمارستان شدن و از پرستاری که پشت میز نشسته بود پرسیدن:
×ببخشید...اتاق کیم تهیونگ کجاس...؟
£اوه ایشون داخل اتاق عمل هستن..طبقه ی بالا..انتهای راهرو سمت راست..
پرستار گفت و هوسوک و جین احترام گذاشتن و وارد آسانسور شدن و وقتی به اتاق عمل رسیدن..
جونگ کوک روی صندلی نشسته بود..و سرشو توی دستاش گرفته بود..
هوسوک رفت کنار جونگ کوک نشست و گفت: کوکی...سلام...حالت خوبه؟!..
جونگ کوک سرشو بلند کرد و به هوسوک نگاه کرد...
چشماش قرمز بود..و معلوم بود که خیلی گریه کرده..
جونگ کوک در جواب حرفای هوسوک فقط سر تکون داد..
تقریبا ده دقیقه ی بعد دکتر با دستکش های خونی از اتاق خارج شد و گفت: همراه تهیونگ شی کدوم شما هستید؟...
سوکجین به سمتش رفت و گفت: اتاق دکتر همراه اصلیشون حالشون بده..به من بگید مشکلشون چیه؟..
_خب از اونجایی که از سمت چپ پرت شدن از موتور پایین...پای چپ و دست چپشون شکسته و متاسفانه سمت چپ مغزشون...
دکتر گفت و جین بغضش گرفت...
دکتر ادامه داد: ما دست و پاشون رو گچ گرفتیم..ولی...دکتر جراح مغز امشب نیستن...
+آقای دکتر من جراحیه مغز میخونم...
جین گفت و دستشو کرد داخل جیبش و کارت دکتراش رو بیرون اورد و نشون دکتر داد...
YOU ARE READING
《count me out》
Fanfictioncouple: kookv_ namjin_ sope_yoonmin_*Secret couple* genre: daddy kink_ bdsm_ romance_ gay couple _adventure Writer: elenshia خلاصه: تهیونگ پسری بیست و یک ساله که مقاله و مجله نویسه و هیچوقت پدر و مادرش رو ندیده و تا قبل فوت مادر بزرگش پیش اون زندگ...
