هوسوک از در خونه خارج شد و یونگی و جونگ کوک پشت سرش دوییدن بیرون...
جونگ کوک: وایسا...هوسوک...لطفا...خواهش میکنم...
هوسوک بی توجه به اون دو نفر...راه میرفت و سعی میکرد بغضشو کنترل کنه و همین جا نزنه زیر گریه....
یونگی: خواهش میکنم...ی دقیقه صبر کن..به حرمت پنج سالی که باهم بودیم صبر کن...
هوسوک وایساد...
یونگی و جونگ کوک جلوی هوسوک وایسادن و در حالی که نفس نفس میزدن...
یونگی گفت: هوسوک...
هوسوک: میدونم برای چی اینجایی...خوبم میدونم یونگی...برو پیش جیمین...نگران نباش...قرار نیس نفرینت کنم...یا دعای بدبخت شدنت رو بکنم...من همچین ادمی نیستم یونگی...برو پیش معشوقه ی اصلیت...
و متاسفم که برات اونقدر خوب نبودم...
هوسوک دوباره شروع کرد به راه رفتن...
یونگی و جونگ کوک هم دوباره پشتش دوییدن...
جونگ کوک: وایسا هوسوک...صبر کن...کجا داری میری؟!...
هوسوک: میخوام تنها باشم...لطفا تنهام بزارید...
یونگی: هوسوکم...صبر کن...
هوسوک وایساد...و برگشت و تو چشمای یونگی نگاه کرد و گفت: هوسوکت...مُرده...
من دیگه هوسوک تو نیستم...خوشحالم برات...همیشه کسیو میخواستی که فقط باتم باشه...الان پیداش کردی...دیگه قرار نیس سر تاپ و باتم بودنمون دعوا کنیم...فقط اگه اجازه داشته باشم میخوام برم خونه ات تا وسایلم رو جمع کنم...بعدش هم برای همیشه از زندگیت محو میشم...
هوسوک پشتشو کرد که بره ولی یونگی دستشو گرفت و بغلش کرد و گفت: آخرین بغل...آخرین آغوش...
هوسوک توی بغل یونگی اشک ریخت و گریه کرد...قرار بود دیگه این بو رو حس نکنه...بوی تلخ عطر یونگی رو...برای آخرین بار اون بو رو وارد ریه هاش کرد و به جونگ کوک گفت: میتونی منو برسونی؟..
جونگ کوک:حتما...حتما...میرم ماشینو بیارم...
یونگی: خودم میرسونمت..
هوسوک: تا الانشم که اینجام زیادیه...ولی ازت ممنونم یونگی...بابت تک تک خاطره های قشنگی که برام ساختی...
یونگی: میشه انقدر خوب نباشی؟...من بهت خیانت کردم...باهام بد حرف بزن...بهم فحش بده...حتی بیا...صورتم...بیا بهم سیلی بزن..همونطور که قبل از اینکه تو بیای جونگ کوک بهم سیلی زد...
هوسوک: فکر کردی میتونم؟...الانم فقط ناراحتم ازت...البته بیشتر از خودم ناراحتم...نگران نباش که نبخشمت...چون بخشیدم...هم تورو و هم جیمین رو...
فقط ممنون میشم ی مدت جلو چشمام نباشی...
یونگی: ممنون بابت تک تک لحظاتی که کنارم بودی...جبران میکنم...
هوسوک: کردی...جبران کردی...خوبم کردی...فقط خوبیامو با بدی...
YOU ARE READING
《count me out》
Fanfictioncouple: kookv_ namjin_ sope_yoonmin_*Secret couple* genre: daddy kink_ bdsm_ romance_ gay couple _adventure Writer: elenshia خلاصه: تهیونگ پسری بیست و یک ساله که مقاله و مجله نویسه و هیچوقت پدر و مادرش رو ندیده و تا قبل فوت مادر بزرگش پیش اون زندگ...
