《■ part : 17 ■》

212 35 43
                                        

جونگ کوک خودشو به پذیرش بیمارستان رسوند و در حالی که نفس نفس میزد اسم تهیونگ رو به زبون اورد...

پرستار:...اوه...ایشون یک ساعتی هست به هوش اومدن و همش یک اسم به زبون اوردن..."جونگ کوک"

جونگ کوک با شنیدن این حرف خر ذوق تشکری کرد و به سمت اتاق تهیونگ دویید...خودش نمیدونست چجوری اون مسیر رو طی کرده...شایدم تا اونجا پرواز کرده...

با دیدن تهیونگ که به کیوت ترین نحو ممکن خوابیده...به سمتش رفت و دستشو روی صورت بی نقص تهیونگ کشید...

جونگ کوک: خدای...من.....قلبم...تو با من چیکار کردی ته؟...

تهیونگ که تازه متوجه حضور جونگ کوک شده بود فوری چشماشو باز کرد و به صورت جذاب مَردش نگاه کرد...
تا چندین ثانیه بدون هیچ حرفی همدیگرو نگاه می‌کردن...

جونگ کوک کنار تهیونگ نشست و دست تهیونگ رو توی دستش گرفت...

جونگ کوک:..آه..چقدر دلم برات تنگ شده بود...برای اون چشمای خوشگلت...برای این دستای ظریفت...برای همه چیت....من با فکر اینکه ممکنه دیگه نداشته با....

تهیونگ:هییسس...الان که کنارتم...فقط منو ببوس...

جونگ کوک با شنیدن این حرف لبخند شیطونی زد و لب هاشو روی لب های تهیونگ که مدت زیادی بود نچشیده بودش کوبوند و شروع ی بوسه ی لذت بخش شد...

بخاطر دلتنگی زیاد..لب های تهیونگ رو محکم میبوسید و گاز میگرفت...
با صدای هوسوک هم تهیونگ و هم جونگ کوک از هم جدا شدن...

هوسوک: آه...اگه یونگی الان این صحنه رو میدید چی میگفت؟...

نامجون لبخند تلخی زد و گفت: اَه اَه چندش ها..توی بیمارستان جای این گوه کاریاس؟..

هوسوک سر تکون داد و کنار تهیونگ روبه روی جونگ کوک نشست...

هوسوک:خوشحالم حالت خوب شده ته ته کوچولوی من...

تهیونگ جای گودی زیر چشم هوسوک رو دید..چهره ی بی رنگ هوسوک رو دید و نگران  دستای هوسوک رو گرفت:...ه..هیونگ...ت..تو حالت خوبه!؟..اصلا یونگی و جیمین کجان؟...
نکنه دیگه دوسم نداشتن نیومدن ملاقات من....

جونگ کوک دم گوش تهیونگ گفت: بعدا باید خیلی چیزا رو برات تعریف کنم...لطفا راجب یونگی حرف نزن...

تهیونگ که متوجه نگاه غمگین هوسوک شد فوری روی تخت نشست و هوسوک رو به ی بغل مهمون کرد...

جونگ کوک که داشت از حسادت می‌ترکید گفت:...ا...اون...هنوز منو بغل نکردههه..بعد هوسوکو بغل کرد؟!...

تهیونگ با شنیدن این حرف برگشت و بوسه ای روی لُپ جونگ کوک گذاشت و گفت: در عوض تورو بوسیدم...

جونگ کوک: نه توروخدا هوسوک هیونگ هم ببوس...تعارف نکن...

با این حرف جونگ کوک هر پنج نفر زدن زیر خنده...جین جلو اومد و به تهیونگ گفت: خوشحالم به هوش اومدی ته تهِ کَله فندوقی...

《count me out》Where stories live. Discover now