یونگی: هعی...چیم...وا..یسا...باتوام...
یونگی لباس جیمین رو گرفت و گفت: حق نداری بری...ما اومدیم تا با کمک ته و بقیه هوسوک رو برگردونیم...نیومدیم دعوا کنیم...
جیمین اشک هاشو پاک کرد و گفت: و...لم کن...بز..ار برم...
یونگی جیمین رو بغل کرد و گفت: اروم باش بیبی...اروم باش...
جیمین که بخاطر گرما ی بدن یونگی کمی اروم تر شده بود از بغلش بیرون اومد و گفت: اگه...اگه هوسوک اینجا بود...هیچوقت...هیچوقت انقدر تحقیر نمیشدم...
اون همیشه...همیشه ازم دفاع میکرد...همیشه...
یونگی: یااااا...حسودیم شد....پس من بوقم؟...ندیدی اون دیکهد آشغال رو چقدر زدم؟( منظورش اون کسیه که به جیمین ی جورایی تجاوز کرد)
جیمین یونگی رو بغل کرد و گفت: هم تو و هم هوسوک برای من به ی اندازه ارزش دارید...
و من عاشق هردوتونم...
یونگی و جیمین باهم دوباره برگشتن خونه ی نامجین و اینبار تهیونگ جلوی در منتظر بود و و وقتی جیمین اومد تو محکم بغلش کرد و گفت: متاسفم...فقط همینو میتونم بگم...من...من...نمیدونستم...همش تقصیر این درازه...
تهیونگ گفت و به جونگ کوک اشاره کرد
جونگ کوک اخم کرد و گفت: از لحاظ قدی ما قدمون یکیه...اما اگه لحاظ سایز این میگی ( و جونگ کوک به دیکش اشاره میکنه) باید بگم واقعا درازه...و کلفت...
جونگ کوک خندید که تهیونگ به شکمش ضربه ی نه چندان محکمی به نشانه ی اعتراض زد...
جیمین گفت: من از هوسوک یاد گرفتم...بخشیدن رو...پس مهم نیس ته ته...
کسی که منو بخشید و بخاطر من با اون یارو درگیر شد واقعا قابل ستودنه...( منظورش از یارو همون دوتا تجاوزگران...)
تهیونگ پیشونیه جیمین رو بوسید و نگاه خشمگین یونگی رو روی خودش حس کرد...
پس به سمتش برگشت و دید حدسش درسته...
ته: چیهههه...قبل از اینکه دوست پسر جنابعالی بشه رفیق من بوده...
یونگی: ولی الان تنها کسایی که میتونن بغلش کنن و بوسش کنن منم و هوسوک...
ته دست جیمین رو کشید و زیر لب "گمشو بابایی" نثار یونگی کرد...
ته: خب حالا میخواید چیکار کنید؟..
جونگ کوک که تا الان ساکت بود گفت: فکر کنم قراره تو تولد جیمین که پس فردا شبه ی حرکتایی بزنن...
یونگی اومد جلو گفت: باید از هوسوک بخوای عکس کادویی که برای تولد جیمین گرفته رو بفرسته...نامجون گفت حلقه اس...جونگ کوک میدونم میتونی ی دونه دیگه لنگه ی اون انگشتر رو پیدا کنی...
جونگ کوک: میتونم...مشکلی نداره...به هوسوک میگم بفرسته...
جین گوشیش زنگ خورد...از توی جمع رفت توی اتاق ولی چند دقیقه بعد با وحشت و شوک زیاد از اتاق خارج شد و سمت جیمین و یونگی دویید و گفت: هوسوک...هوسوک...بدویید...
YOU ARE READING
《count me out》
Fanfictioncouple: kookv_ namjin_ sope_yoonmin_*Secret couple* genre: daddy kink_ bdsm_ romance_ gay couple _adventure Writer: elenshia خلاصه: تهیونگ پسری بیست و یک ساله که مقاله و مجله نویسه و هیچوقت پدر و مادرش رو ندیده و تا قبل فوت مادر بزرگش پیش اون زندگ...
