《■ part : 13 ■》

200 37 13
                                        


_توی این یک هفته که تهیونگ نیس دارم براش نامه مینویسم...

جونگ کوک گفت و نامه ای رو داخل کشوی میز تحریر شوت کرد..

× جونگ کوک تا کی میخوای به این وضع ادامه بدی؟...
شاید این ی هفته...بشه ی ماه...
اصلا بشه برای هم...

نامجون داشت حرف می‌زد و سعی می‌کرد که جونگ کوک رو از کاری که داره میکنه منصرف کنه...ولی جونگ کوک وسط حرفش پرید...

_ هیسسسس...نه...امکان نداره....قرار نیس تهیونگ برای همیشه بره....م...ما قراره باهم ازدواج کنیم...م..من...میخوام بهترین عروسی ای که میشه رو براش بگیرم...

×جونگ کوک...انجام میدی...ولی اول بزار بیدار بشه...بعدش رویا پردازی بکن...

_ اینا رویا نیس نامجون....اینا کاراییه که توی این مدت که پیشم بود در حقش نکردم...
من باید جلوش زانو میزدم و ازش خواستگاری میکردم...
من باید بهترین کادو ها رو بهش میدادم...ولی تولد امسالشم..مثل هر سال...فراموش کردم...
من ادم خوبی براش نیستم نامجون...
اون روز....داشت خودشو از پنجره تراس پرت میکرد پایین...اون روزی که از خونه ی تو و جین فرار کرد...یادته؟!...

نامجون سر تکون داد....

_ داشت خودکشی می‌کرد...حرفایی که قبل پریدنش داشت میگفت رو قشنگ یادمه...
درد قلبم...از درد این ویبراتور و‌ بات پلاگ خیلی بیشتره...
بعد از من ازدواج کن...و تنها نمون...
سایونارا...

هیچوقت نتونستم اونجوری که باید دوسش داشته باشم...
هیچوقت نتونستم سر قولم که"تنهات نمیزارم" بمونم...
ولی اون هیچوقت تنهام نزاشت....
من خیلی ادم بدی ام نامجون...

×الان با سرزنش کردن خودت چیزی درست میشه؟...
هر وقت به هوش اومد...براش جبران کن...

_ از همین میترسم...که به هوش نیاد...و نتونم براش جبران کنم...

× مگه نگفتی هیچوقت تنهات نزاشته؟...الانم نمیزاره...
یادته اون شبی که زنگ زدی و گفتی که حال تهیونگ بده؟...اون شب تا خود صبح اسمتو صدا میکرد و هزیون میگفت...
تب شدیدی داشت...
و اگه سوکجین نبود...تا الان تهیونگت مُرده بود...
اینبار هم که سوکجین بخیه هاشو زده...
جیمین هم اونقدر خودشو بابت ی موتور سرزنش کرده و اونقدر گریه کرده که زیر چشماش گود افتاده...
بیا بریم پیش ما...بیا...امشب هم من میرم جای هوسوک...
ما تهیونگ رو تنها نمیزاریم...اونم مارو تنها نمیزاره...
اصلا یادته روزی که باهاش آشنا شدی؟..

(فلش بک به سه سال پیش)

روزنامه ای که توی دستش بود رو شوت کرد روی زمین و با عصبانیت وارد سوپر مارکت شد و گفت: این مجله ی کوفتی رو کی نشر کرده؟...

مغازه دار جواب داد≈ فکر میکنم نشر وی...و فکر می‌کنم...آقای...اسمش چی بود؟..آم...تهیونگ...کیم...تهیونگ...

《count me out》Where stories live. Discover now