شامپوی کیونگ؟؟

123 19 1
                                    

Writer pov
چن روزی میشد که تنها بود
قلبش خیلی درد میکرد
خونه تاریک بود انگار خاکستر مرده پاشیده بودن
عکس های کیونگ خوشگلش رو رو زمین چیده بود و باهاشون حرف میزد
-اره اره یادمه..بستنی وانیلی میخوردی و میدوییدی
چون میترسیدی گازت بگیرم..بستنیت از دستت افتاد..لباتو اویزون کردی که من هزار بار مردم و زنده شدم
تلخ خندید و با صدای گرفته ای ادامه داد
-بستنیتو نشونم دادی و بلند داد زدی چانیولاااا بستنیم..همش تقصیرتوعه
بهت نزدیک شدم..بستنیمو رو لبام کشیدم و گفتم
+جوجه بیا بهت یدونه خوشمزشو بدم
با اخم کیوتی نگام کردی و سرتو برگردوندی
جلوت وایستادم و گفتم
-سو چیشد..ببخشید الان میرم برات صد تا بستنی میخرم
مچ دستمو گرفتی و کشیدیم پایین
دستتاتو دو طرف صورتم گذاشتی و شروع کردی به بوسیدنم
زبون کوچولوتو رو لبام میکشیدی
خندیدی و گفتی حالا شد
لباتو گاز گرفتم ک با شنیدن صدای چیک به عقب هلم دادی
یه دختر بچه ازمون عکس گرفته بود..بلند داد میزد اومااا من یه عکس گرفتم
با سرعت به سمتش دوییدی و جلوش زانو زدی
ساعت داشتی قانعش میکردی ک اون عکسارو بهت بده3
چان دستشو رو سینش گذاشت و گف
- داشتم فک میکردم ک چقد پدر شدن بهت میاد
نتونست بغضشو نگه داره...بلند و مردونه گریه کرد
حال دلش خراب بود
عکسای کیونگو بغل کرد و شروع کرد به بوسیدنشون
نمیدونست چیکار کنه..به کی پناه ببره..کیونگشو میخواست
با بیحالی بلند شد و سمت اشپزخونه رفت
از تو یخچال یه بطری سوجو برداشت و در یخچالو باز گذاشت
به سمت حموم رفت
با لباس، زیر دوش نشست و اب سرد و باز کرد
داشت اتیش میگرفت
بطریو سر کشید
نمیخواست به چیز بدی فک کنه ولی مگ میشد؟
چقد به کای التماس کرد ک بگه کیونگو کجا برده
جلوش زانو زد
به پاش افتاد
دستی به گوشه ی لبش که زخم شده بود کشید..
کای عوضی با لگد به صورتش زده بود و رو سینش نشسته بود
صدای مرد وحشی تو سرش پیچید
خودتو تیکه تیکه کنی هم نمیگم کیونگت کجاس
باید صبر کنی
همونجور ک من صبر کردم
من واسه دیدن تو...تو واسه دیدن سو
دارم بهت میگم به هیچکی راجب این موضوع چیزی نمیگی وگرنه به روح پدرم قسم میکشمش..داغشو رو دلت میذارم..(فک چانو فشار داد و گف)فهمیدی؟
و زبونشو رو لبای درشت چان کشید
چان با یاداوری اون لحظه کذایی در بطری رو برداشت و محکم رو لباش کشید
حالش از خودش بهم میخورد
خون تا زیر گلوش راه پیدا کرده بود
دیونه شده بود
سردرگم و تنها
الان کیونگش چطور بود؟
ترسیده بود؟
نکنه دوباره حالش بد شده باشه؟
نکنه بلایی سرش اورده باشن؟
شبو چجوری بدون اغوش اون گذرونده بود؟
شامپوی کیونگو برداشت و رو موهاش ریخت
بوی کیونگش... دوباره بغض کرد
زیر دوش دراز کشید
شبای چان اینجوری میگذشت حتی بدتر از این..
مثل دیشب که رو تخت شوک عصبی بهش دست داد
اونقد خون دماغ شده بود ک رو پیرهنشو پوشونده بود
یا مثل دو شب پیش ..به هرچیزی ک کیونگ بهش دست زده بود رو بوسیده بود
از وسایل شیرینی پزیش تا کمد لباساش
از میله های بافتنیش تا بالم لبش
دیونگی هم عالمی داره مگه نه؟

...
خوشحال میشم اگه نظرای قشنگتونو برام کامنت کنین
و اگه از داستان لذت می‌برین ووت بدین!!!
لاو یو💜

Can I heist your embrace?!Where stories live. Discover now