اسلحه؟!

109 17 2
                                    

با احساس سرمای شدیدی چشماشو باز کرد
یادش نمیاد چجوری سر از حموم دراورده..مث اینک دیشبو اونجا گذرونده بود..ولی چه اهمیتی داشت؟
لباساش خیس و به بدن عضلانیش چسبیده بودن
با بی رمقی نشست لباسای کیونگو از تو کمد بیرون اورد و رو زمین چید
اول تیشرتشو پهن کرد بعد زیرش شلوارشو گذاشت..عطر کیونگو برداشت..با همون یه ذره نفسی که براش مونده بود..با تمام وجود بو کشید.. تک تک سلولاش خواستار عطر تنش بودن
رو زمین دراز کشید و دستشو رو لباسای کیونگ کشید
انگار که بغلشون کرده
لباساش بودن ولی خودش نه
قلبش فشرده شد
13 روزی میشد که همسرشو ندیده بود
پاشو از خونه هم بیرون نذاشته بود
سیمای تلفنو قیچی کرده بود
نمیدونست گوشیشو کجا گذاشته..
منتظر بود...منتظر یه نشونه..یه معجزه..یه خبر
خیره به عکسای کیونگ شده بود..مسخ..مست..مثل مرده ای که دنبال قبرش میگرده..مثل ادمی که از بهشت روندنش..بی پناه و دیونه
با صدای بغض الودی خوند
حنجرش درد میکرد ولی خوند
اهنگایی که کیونگ دوس داشت..باهاشون خاطره داشت
دیگ جایی رو نمیدید..بی حس شده بود
چشماش کم کم داشتن رو هم می افتادن که با صدای شکستن یه چیزی تا اخرین حد ممکن باز شدن
قلب بیجونش تو سینش میزد
با ترس درو باز کرد و از بالای پله ها به پایین نگاه کرد که با حس کردن چیزی روی گردنش خشکش زد..یه چیزی مثل اسلحه..سرد و ترسناک
-چطوری بیچاره؟!دلت تنگ شده؟! اخیییی... کیم کای بزرگ قراره ببینتت
صدا تو گلوی خشک چان گم شده بود
شخصی که پشت سرش بود دستاشو بست و با یه چشم بند چشماشو...یول به قدری بیجون بود که نتونه از خودش دفاع کنه
با پوتین سنگینش لگد محکمی به پشت چان زد که باعث شد به سمت جلو پرت شه
چان که گیج شده بود حس میکرد استخوناش له شدن
درد داشت ولی مهم نبود
از خونه بیرون اومدن.. اینو از باد تندی که به صورتش سیلی میزد فهمید
سوار ماشین شدن
یعنی قرار بود چی بشه؟

...
خوشحال میشم اگه نظرای قشنگتونو برام کامنت کنین
و اگه از داستان لذت می‌برین ووت بدین!!!
لاو یو💜

Can I heist your embrace?!Where stories live. Discover now