بادکنک؟!

52 10 0
                                    

Kyungsoo pov

امروز چان عمل مهمی داره و تا دیر وقت تو اتاق عمل میمونه...امیدوارم مثل همیشه کارشو خوب انجام بده و وزد برگرده...

ظرف  بستنی رو روی میز گذاشتم و طبق معمول شروع کردم به خوندن کتاب مورد علاقم 

اونقد مشغول خوندن بودم که با صدای در از جا پریدم...احتمالا سهونه شایدم لوهان...وقت نشناس تر از این دو تا وجود نداره

به سمت در رفتم و بازش کردم.. کسی نبود

درو بستم که دوباره در زدن

باز کردم ولی کسی نبود

دوباره در زدن

اینبار عصبانی شدم...هر کی هست بازیش گرفته بود

درو باز کردم تا سر کسی که داره این مسخره بازی رو در میاره داد بزنم ولی با دیدن یه بادکنک ابی ابروهام بالا پریدن

سرمو از در بیرون بردم و کل کوچه رو نگاه کردم ولی هیشکی نبود

با تردید  بادکنکو برداشتم روش عکس یه فرشته بود

تعجب کرده بودم

یعنی کی همچین چیزی رو دم خونم گذاشته؟

خوشت اومد؟

با شنیدن صدای زیر گوشم جیغ بلندی کشیدم و سریع برگشتم که تعادلمو از دست دادم و رو زمین افتادم

نفسم بند اومده بود..قلبم دیوانه وار به قفسه ی سینم میکوبید

با ترس به فرد رو به روم نگاه میکردم..قدبلندی داشت..پوست تیره با چشمای خنثی..خالی از هر چیزی..کت و شلوار ابی رنگی پوشیده بود..قیافش برام اشنا بود ولی مغزم قفل کرده بود

صدام میلرزید

تو تو کی هستی..تو...تو خونه ی من..چیک..چیکارمیکنی+

-عمم ترسیدی..اوه ساری بیب..نمیخواستم اینجوری باهم روبه رو بشیم..(رو دسته ی مبل نشست و کتابو برداشت)مم بازگشت هُرداد؟ کتاب خوبیه

با صدایی که از ته چاه میومد گفتم

+به چه اجازه ای وارد خونه ی من شدی؟؟اصن کی هستی؟ چی از جونم میخای؟؟

همونجور که ورق میزد گفت

-من؟ خیلی چیزا..چیزایی که ازم دزدیدن..چیزایی که دوسشون داشتم ولی یکی دیگ تصاحبشون کرد..دارم دنبال دزدشون میگردم(به چشمام نگاه کرد و کتابو بست و به سمتی که بار چان بود پرت کرد...چن تا از بطری ها رو زمین افتادن و با صدای بدی شکستن و با لذت چشمای کشیدشو بست)

ممم شنیدی؟؟صدای شکستن..بهترین نواست..(انگشتشو رو سینش کشید)مثل شکستن قلب ها..شایدم شکسته شدن استخونا

به گریه افتادم

چی از جونم میای؟؟تورو به تمام مقدساتت قسم میدم دست از سرم بردار..هرچقدر پول بخای بهت میدم..فقط برو..

به سمتم اومد بلندم کرد و شونه هامو گرف

با چشمای گشاد شده بهش زل زدم

نفسم بند اومد

+تو..من تورو میخوام دو کیونگسو..دزد اموال من..دنیای من..رویای من..تو دزد تمام این ها هستی و قراره مجازات بشی..مجازات نه ..(چونشو رو سرم گذاشت)اعدام تدریجی

و با سوزشی که تو پام حس کردم حرفمو قورت دادم

چشام بسته شد

Can I heist your embrace?!Where stories live. Discover now