ورود غیر منتظره؟!

55 9 0
                                    

writer pov

افتاب غروب کرده بود

هوا گرگ و میش شده بود..نیلی و نارنجی..رنگیایی که چان خیلی دوست داشت

سهون تمام وسایل مورد نیازشو تو کولش ریخت و برای اخرین بار چکشون کرد

خیلی تلاش کرد که پشیمونشون کنه ولی نتیجه نداد

(cap) کیونگ لباسای لوهانو پوشیده بود و کلاه کپ مشکی رو رو سرش گذاشته بود

درد تو تمام اعصاب دستش میپیچید ولی نسبت بهش بی توجه بود

کیونگ دستی به کمرش کشید...چاقوش سر جاش بود

سوار هیوندا سهون شدن

کیونگ ادرس میداد..تو دل هر سه تاشون قیامتی بود

و هچکدومشون از اینده ی نامعلومشون خبر نداشتن

سهون با سرعت بین درختا تو اون جاده ی جنگلی میروند و لوهان اروم به صدای پیانویی که از ضبط پخش میشد گوش میداد

اخرین قطعه ای بود که خودش نواخته بود

-همینجا نگهدار

کیونگ اروم گفت و سهون با احتیاط پارک کرد

-باید بقیه ی مسیر رو پیاده بریم ...ممکنه صدای ماشینو بشنون و تو دردسر بیوفتیم

زوج دوست داشتنی که با نگرانی به چهره ی یخ زده ی کیونگ خیره شده بودن با شنیدن صداش حرفشو تایید کردن

مسیر خاکی رو تا عمارت جهنمی پیاده طی کردن

و هوا سرد و سرد وسردتر میشد

به دیوار رسیدن

هون نگاه گذرایی به داطراف انداخت میخواست از نبود دوربین مطمئن بشه

زمزمه وار گفت

من از دیوار بالا میرم..طناب میندازم..اول سو تو بیا..بعد لوهان..زیر گوش لوهان گف

حواست به کیونگ باشه

لوهان با نگرانی اب دهنشو قورت داد و اوهوم ارومی گفت

سهون از دیوار بالا میرفت..از شانس خوبشون دیوار سنگی بود

به بالای دیوار که رسید نفسشو تو سینش حبس کرد و اروم رو چمن های خیس پرید

طنابو از تو کولش برداشت و به دور تنه ی درختی محکم بست..

سر طنابو به اون سمت دیوار فرستاد

کیونگ با یه دستش طنابو گرفت..با کمک پاهاش از دیوار بالا میرفت که درد زیادی رو رو قفسه ی سینش احساس کرد

لوهان هم از پشت هواشو داشت

بعد سو لوهان خودشو به اون سمت دیوار رسوند

وارد باغ بزرگ عمارت شده بودن..به خاطر عرق لباساشون به بدنشون چسبیده بود و باد بهاری که میوزید باعث میشد بیشتر سردشون شه

+شت

لوهان اینو گفت و نگاشو دور عمارت چرخوند

سهون اروم قدم برمیداشت و اون دوتا هم پشت سرش

که یکهو با صدای پارس سگ از جاشون پریدن

تو اون تاریکی نمیدونستن از کدوم سمت قراره بهشون حمله شه

سگهای بزرگ ژرمن به سمتشون میومدن

لوهان از ترس به کاپشن کیونگ چنگ زده بود

همون لحظه سهون در کولشو باز کرد و سوسیسایی که اماده کرده بود و رو دراورد و پرت کرد..

سگ ها حضور اون سه نفر رو فراموش کردن..زبونشونو از دهنشون در اورده بودن..

با حس کردن چیزی که به سمت مخالفشون پرت شده راهشونو کج کردن وسهون منتظر موند

سگ های قوی هیکل با اولین گازی که به وسیسا زدن رو زمین افتادن

سهون باهوش بود..فکر همه جا رو کرده بود..بهشون داروی خواب اور قوی زده بود که لی براش اماده کرده بود.. خوشحال بود که تو ارتش کار میکرده و این چیزا رو اموزش دیده

شششش ارومی گفت و به سمت در عمارت حرکت کرد

لو و سو وقتی صدایی از سمت سگ ها نشنیدن نفسشونو بیرون فرستادن

از پله های سفید جلوی ورودی بالا رفتن

سهون تو یه حرکت درو باز کرد و با دقت و اخمی که چاشنی پیشونیش شده بود به دور و اطراف نگاهی انداخت

وارد که شدن از جلوی مجسمه های کای رد شدن

و لوهان خیره به اون همه عظمت و شکوه عمارت مونده بود

با ورودشون به سالن صدایی اونا رو از حرکت متوقف کرد

Can I heist your embrace?!Where stories live. Discover now