پرواز

58 10 0
                                    

تمام بدنم از خشم میلرزید

سمت چپ و راستمو نگاه کردم که متوجه رد خون روی پارکت شدم..

کیونگ...

با عجله خط خون رو دنبال کردم

رو قسمت هایی از دیوار جای پنج تا انگشت خونیشو میدیدم

از راهروهای ابی رنگ گذشتم به پله ها رسیدم

ازشون بالا رفتم

نور شدیدی چشمامو میزد

یه سالن بزرگ رو به روم قرار داشت با کلی راهرویی که بهش وصل میشدن

-هیییین تو کی هستی؟

از ترس یه متر پریدم و به سمت صدا برگشتم

زنی رو تو لباس خدمتکاری میدیدم

انگشتمو جلو دهنم گرقتم که ساکت شه

-چجوری فرار کردی؟

اولین قدمشو برداشت که جلوش پریدم

شونه هاشو گرفتم که میخواست جیغ بزنه

دستمو جلو دهنش گرفتم

+اجوما ازت خواهش میکنم جیغ نزن...لطفا...من...من باید فرار کنم...وگرنه منو میکشه...التماست میکنم بذار برم...اصن من به درک...اون همسرمو میکشه...من به جز اون هیشکی رو ندارم و الان باید جونشو نجات بدم....بذار برم خواهش میکنم

دامنشو گرفتم و گفتم

-ازت خواهش میکنم به کسی چیزی نگو

بعد از چند ثانیه دستشو زیر بازوم گذاشت بلندم کرد

به سمت در بزرگ ته سالن هلم داد

با دستش اشاره میکرد که ینی برو

تعجب کردم

جلوتر اومد و دوباره هلم داد

+برو...فقط برووووو

خم شدم ودستامو به نشونه ی تشکر تکون داد

به سمت دردویدم و درو باز کردم

از چن پله ی سنگی جلوی در پایین اومدم

چشمام واسه پیدا کردن کیونگ درحال چرخش بود که رو نقطه ای زوم موند

خودش بود

منتظر بود در بزرگ عمارت باز شه

ازش رد شد

با تمام سرعتم به سمتش میدوییدم

داد زدم

کیونگسمممممم

ایستاد

-کیونگسووووو

برگشت

+دو کیونگسووووووو

همون لحظه از پشت سرم صدای شخصی روشنیدم که میگف

+هیی..کدوم گورسی میری

فاصلش ازم زیاد بود

پس اگه سرعتمو بیشتر میکردم میتونستم از در رد بشم..ولی 

دستامو دوردهنم گذاشتم و از ته دلم داد زدم

-برو کیونگم..برووو..تا میتونی از اینجا دور شو...برو عشق دلم...برو به پشت سرتم نگاه نکن..مراقب خودت باش زندگیم..بابت همه چی متاسفم

درداشت بسته میشد وکم کم چهره ی زیبای عشقم تو قاب چشمام محو میشد..دستاشو درازکرد سمت دردوید

با تمام توانم داد زدم

عاشقتم ماه من

و در بزرگ عمارت با صدای تیکی بسته شد

لبخند عمیقی رو لبام نشسته بود که با خوردن یه چیزی تو سرم همه جا سیاه شد

سکوت بود و روح چان تو اقیانوس عمیق کیونگ شناور بود

رو دست های ابریش راه میرفت و خورشید چشماشو به اغوش میکشید

نسیم عطر تنش تااااا طراوت پوستش قلب چان رو به بازی میگرفت

چان جای خیلی خوبی رفته بود

Can I heist your embrace?!Where stories live. Discover now