دَبا کار بی ادبیه🍬💫

1.8K 659 183
                                    

_به نفعته اینسری خوب بازی کنی بچه.

چانیول وقتی توپشون رو از اونطرف ساحل آورد، در حالی که هنوز نفس نفس میزد گفت و اخمای بکهیون توی هم کشیده شد.

_باشه‌...بازیه دیگه چرا اینهمه جدیش میگیری یول!

جای جواب توپ به سمتش پرتاب شد و سریع با برگشت زدنش جواب داد، ولی اینبار توپ به سمت دریا شوت شد و نگاه عصبی چانیول روش نشست.

لب هاش رو به هم چسبوند و بعد طلبکار به سمت توپش رفت.

_به من چه باد زد!

چانیول چرخی‌ به چشماش داد و همزمان با تکون دادن سرش به طرفین لبخند کجی روی لب هاش نشست...محض رضای خدا! اینجا هیچ خبری از باد نبود.

با لامپی که بالا سرش روشن شد همون‌طور که حالا لبخندش به نیشخند دیوثانه ای تغییر پیدا کرده بود؛ به سمت بکهیونی که تا اون موقع خیلی سفت خودش رو چسبیده بود تا خیس نشه رفت.

_زیادی خشک به نظر میرسی هیونی!

قبل از اینکه پسر کوچکتر توپش رو از لبه ساحل برداره با شنیدن صدای چانیول‌ دم گوشش لرز شوکه ای کرد؛ گردن حساسش جمع شد و بدون اینکه فرصتی برای تحلیل حرفی که شنیده بود بهش داده بشه خودش رو توی بغل چانیول که شیطنت از چشم های درشت مشکیش می‌بارید پیدا کرد.

پاهاش رو تو هوا تکون داد و به یقه پیراهنش چنگی زد؛ اون ظالم دقیقا مثل همیشه بغلش کرده بود تا شوتش کنه توی آب!

_یاااااا...ولم کن.

برای اطمینان دستش رو دور گردنش قفل کرد و چانیول با نیش باز شده از اون فاصله کم به چشمای ترسیدش خیره شد و وقتی چند قدم جلو رفت، ادای اینکه میخواد بندازتش توی آب رو درآورد و بکهیون با هر بار که دست چانیول به سمت آب می‌رفت چشم ها و لب هاش رو با ترس می‌بست و خب بار سوم جوری توی آب شوت شد که تقریبا نزدیک بود آب داخل دهنش بره.

میتونست ضربه ای با پاهاش به زیر آب بزنه و به راحتی روی سطح آب بیاد ولی خب...نفسش رو حبس کرد و خودش رو زیر آب نگه داشت!

انتظارش زیاد طول نکشید و وقتی پیچش دستی رو زیر بازوش حس کرد چشماش رو با هزار بدبختی باز کرد...چانیول بود!

نیشخند شیطنت آمیزی روی لبش نشست و چانیول‌ بدبخت رو بیشتر زیر آب کشید و اونجا بود که چشمای چانیول‌ با تعجب باز شد و فهمید بعله...طبق معمول گول خورده!

با تمام قدرتش بکهیون رو به سمت سطح آب بالا کشید...حتی اگه بکهیون قصد کشتنشون رو داشت در هر صورت قرار نبود توی این سن بمیرن !

حجوم اکسیژن داخل ریه هاشون برابر شد با چانیولی که با حرص به گربه خیس شده ای که از گردنش آویزون مونده بود خیره بشه، بکهیون موهایی که حالا خیس شده به صورتش چسبیده بودن رو بالا فرستاد و چند سرفه کوتاه کرد و فقط کافی بود تا سرش رو بگردونه و از اون فاصله کمی که بینشون ایجاد شده بود به چهره اخمالود دوستش خیره بشه.

𝑐𝑢𝑝𝑐𝑎𝑘𝑒 𝑝𝑟𝑜𝑚𝑖𝑠𝑒🧁Where stories live. Discover now