یه خون‌آشام کوچولوی رها شده!🌧️🍷

1.9K 730 243
                                    

تاریخ هالووین خیلی سریع تر از چیزی که انتظار داشتند رسید، بکهیون کلی فکر کرده بود که چه شخصیتی رو باید انتخاب کنه و حالا با یه دندون خون آشامی و موهای نقره ای که البته اسپری رنگ بهشون زده بود روبه روی آینه اتاقش ایستاده بود.

لنز روشنی گذاشته بود و گوشه لب هاش رو با آرایش جوری کرده بود که انگار از خونی که خورده گوشه لبش تا روی چونش ریخته.

شنل مشکیش رو پوشید، نیشخند ترسناکی زد...از نظر خودش خیلی هم جذاب شده بود.

_من حاضرم.

از اتاقش پرید بیرون و با دیدن مادر و پدرش تکخنده بلندی کرد...مادرش آنابل شده بود و پدرشم جوکر!

_واو بکهیونیمون عالی شده.

خانوم بیون با ذوق گفت و بکهیون در حالی که از گریم پدر و مادرش کمی احساس ترس میکرد لبخندی که بیشتر شبیه کش اومدن لباش بود زد.

_هممون...ترسناک...شدیم.

پدرش سمتش رفت و با افتخار به شونش زد.

_بریم و کلی خوش بگذرونیم...ترسوندن چانیول رو به خودت میسپرم پیشی کوچولوی بابا.

بکهیون پوکر شده به پدرش نگاه کرد و بعد با اعتراض پاهاش رو به زمین کوبوند.

_مامان نگا اذیتم می‌کنه...بابا جانِ هر کی دوست داری حواست باشه اونجا از دهنت در نره...پیش دوستام آبرو دارم!

و بعد خودش از حرفی که زد پوکر شد... کدوم دوست ها دقیقا؟

_اوکی حواسم میشه پیش چانیول سوتی ندم.

_خوبه‌..بریم.

جلو تر به سمت خروجی راه افتاد...امسال هالوین مثل هر سال، در عمارت مجلل پارک برگزار میشد و بکهیون و خانوادشم طبق روال این چندین سال دعوت شده بودن.

دل توی دلش نبود که ببینه چانیول چی شده، شاید ددپول؟

بکهیون روی این موضوع خیلی فکر کرده بود و مطمئن بود چانیول ددپول میشه چون بدجوری توی نخش بود!

لب هاش آویزون شدن و آه دلخوری از بین لب هاش فراری شد، میخواست مثل پارسال چیزی رو بپوشه که با چانیول‌ ارتباط داشته باشه ولی اون دراز عوضی همش سعی کرده بود فکرش رو ازش پنهون کنه!

وقتی سوار ماشینشون شدن همون‌طور که از پنجره ماشین بیرون رو تماشا میکرد زیرلب با آهنگی که داشت پخش میشد همخونی میکرد و ذهنش به همه جا دست میکشید...شاید باید یه چیز جذاب تر انتخاب میکرد که به چشم چانیول بیاد؟

خودشم ایده ای راجب این فکری که توی سرش افتاد نداشت اما ته دلش دوست داشت جوری باشه که چانیول با دیدنش بگه « چقدر خوشگل شدی بکهیونی» شاید از حرص همین فکر، خودش رو ترسناک کرده بود.

𝑐𝑢𝑝𝑐𝑎𝑘𝑒 𝑝𝑟𝑜𝑚𝑖𝑠𝑒🧁Where stories live. Discover now