پارت دوازدهم

7.8K 1K 208
                                    

هیون دستاشو روی شونه ی جانگوک گذاشت و هولش داد
_بهش دست نزن ....تو باعث شدی اینجوری شه
جانگوک به اورژانس زنگ زد.... هیون با صدای بلند گریه میکرد .....دستاشو دو طرف صورت جیمین گذاشت.
_جیمین ....جیمین خواهش میکنم چشاتو باز کن
قطرات بارون به صورت جیمین برخورد میکردن.
_جیمیییییین
هیون شونه های جیمینو‌ گرفت و تکونش داد و در حالی که با گریه داد میزد گفت:
_جیمین ......چشاتو باز کن ...من بدون تو میمیرممممم
جانگوک نبض جیمینو گرفت و علائم حیاتیشو چک کرد خیر سرش متخصص قلب بود!  دستشو جلوی صورت جیمین گرفت تا مانع ریختن قطره های بارون روی صورتش بشه  .....هیون همچنان گریه میکرد.....
بعد از چند دقیقه آمبولانس رسید ...بدن جیمین رو که حالا زیر بارون کاملا خیس شده بود روی تخت گذاشتن و وارد آمبولانس کردن هیون هم سوار شد جانگوک موهای خیسشو از روی صورتش کنار زد
صدای فلیکس که دم‌ در ایستاده بود شنیده شد
÷کوکا چه اتفاقی افتاده ؟! میخوای کجا بری ؟
×تو برو تو
فلیکس به طرف کوک رفت دستشو گرفت
÷حالت خوبه ؟ جیمین چی شد؟
×نمیدونم
÷میخوای بری بیمارستان ؟
×اره
÷میخوای همراهت بیام؟
×نه
÷من تنهایی میترسم
کوک دستشو از بین دستای فلیکس بیرون کشید
×باید برم فلیکس ببخشید
و بعد سوار آمبولانس شد و آمبولانس حرکت کرد
فلیکس لبشو از حرص جوید .....و به دور شدن اونا نگاه کرد!
جیمینو به بیمارستانی که خودش اونجا کار میکرد بردن و بعد اونو به طرف اورژانس بردن .....بعد از چند لحظه رئیس بیمارستان شخصا اومد بالا سر جیمین ......
نامجون سریعا خودشو به جانگوک و هیون رسوند
×نامجون اینجایی
~ اره شیفتم چی شده ؟ چه اتفاقی برای جیمین افتاده ؟
با حرف نامجون دوباره بغض هیون شکست نامجون بغلش کرد و سرشو به سینش چسبوند
~اروم باش هیون
×یهو از حال رفت
~اخه برا چی ؟
×بحثمون شد
~وای!
_اگه چیزیش بشه چی؟!
~نگران نباش هیون ....حالش خوب میشه
نامجون اینو با شک و تردید گفت!
~ همینجا بشین
هیون رو صندلی نشست انقدر گریه کرده بود که بیحال شده بود چشاش پف کرده بودن و زخم کف پاش سر باز کرده بود.
نامجون یه لیوان آب بهش داد
~یکم بخور رنگت خیلی پریده
_نمیخورم.....نمیتونم
~یکم بخور ....چرا اینجوری می‌کنی ،جیمین حالش خوب میشه
هیون لیوانو گرفت و کمی آب خورد
~یدیقه بیا
جانگوک از جاش بلند شد و همراه نامجون وارد یکی از اتاقا شد و بعد درو بستن.
هیون درحالی که پاشو روی زمین میکشید خودشو به پشت در رسوند و گوش‌ وایساد
~ جیمین خیلی وقته یه سری علائم داره نمیدونستی؟
×نه چه علائمی؟!
~یه بار تو بیمارستانم حالش بد شد ولی نذاشت  به کسی چیزی بگم  زیر بار چکاپم نمی‌رفت
×اخه برای چی؟
~تو ناحیه ی چپ بدنش خصوصا پشت و دست چپش احساس درد و ناراحتی میکرد
×من ...نمی‌دونستم!
~همش می‌گفت فشار کاریه ولی میدونستم قضیه مهم‌ تر از این حرفاست کاش به زور میبردمش چکاپ
نامجون عینکشو برداشت و با ناراحتی به زمین نگاه کرد
×میخوای بگی ....
جانگوک با استرس حرفشو کامل کرد
×اوضاع خوب نیست ؟
~نمیدونم استاد باید بگه امیدوارم مسئله ی خاصی نباشه
هیون  هنوز پشت در ایستاده بود از شنیدن حرفای نامجون اضطراب به قلبش هجوم آورد .....قلبش تند میزد و ذهنش از همه چی خالی بود ...فقط آرزو میکرد اتفاق بدی نیفته.....
با شنیدن صدای پا از در فاصله گرفت .
جانگوک و نامجون از اتاق خارج شدن
×هیون سردته؟
هیون جواب نداد
~من یه لحظه برم الان میام
کوک کنار هیون نشست خواست بغلش کنه اما هیون خودشو کشید عقب
×هیون!
_وای به حالت اگه اتفاقی براش بیفته
×نگران نباش رئیس بیمارستان یعنی همین دکتری که رفت بپیش جیمین یکی از استادای مشترکمون بود اون خیلی ماهره
هیون چیزی نگفت ....جانگوک خم‌ شد و سرشو بین دستاش گرفت.....
بعد از اینکه اون دقایق سیاه و طاقت فرسا گذشتن  در انتهای سالن باز شد و دکتر بیرون اومد .
جانگوک و هیون بلند شدن نامجون هم از راه رسید
×استاد!
هیون با چشمایی قرمز و خیس به استاد نگاه کرد
*تو هیونی؟
×بله استاد
*نگران نباش پسرم ....چرا انقدر این بچه داغونه کم‌ مونده از حال بره
_نه من خوبم لطفاً بگین چی‌ شد
استاد جوری به جانگوک نگاه کرد که متوجه بشه هیون نباید اونجا باشه
×هیون میشه یه لیوان آب برام بیاری ؟
_میخواین من نباشم درسته؟ مگه چی شده؟ باید به من بگین
هیون از ترس و استرس میلرزید
*هیششش پسرم ....آروم باش آبات حالش خوبه باشه؟
_میخوام ببینمش
*چند دقیقه باید منتظر بمونی وضعیتش استیبل بشه
_یعنی چی بشه؟
×هیون آروم باش بذار استاد حرفشونو بزنن
*اینطور که به نظر میاد خیلی وقته این وضعیتو داره .....اتفاقی افتاد که اینجوری شد ؟ مثل خبر ناگهانی یا دعوا ،عصبانیت، چیزای این شکلی
جانگوک با خجالت گفت:
× یه بحث مختصر داشتیم!
استاد نفس عمیقی کشید و گفت:
*خیلی از دستش عصبانیم هم جیمین هم تو چقدر شما دوتا بی فکرین به فکر این بچه باشین
جانگوک چیزی نگفت
*این وضعیت خیلی خطرناکه ......متاسفم که مجبورم صراحتا اینو بگم ولی تو خودت متخصص قلبی می‌دونی که هرنوع حمله ی عصبی تو‌ سن پایین مساویه با ایست قلبی و دیگه هیچ برگشتی نخواهد بود
_ایست قلبی کرده؟!
*نه پسرم گفتم که نگران نباش ..... اما اگه بازم شوک‌ عصبی یا هر نوع حمله ی قلبی بهش دست بده تضمین نمیکنم اتفاق بدی نیفته نباید اینارو جلوی پسرت بگم ولی انقدر وضعیتش نگران کننده بود که تا بهم زنگ زدن با عجله خودمو رسوندم بیمارستان
جانگوک با صدای گرفته گفت:
×یعنی میخواین بگین جیمین سکته کرده؟
*نه
جانگوک نفس راحتی کشید اما استاد بلافاصله گفت:
*ولی فاصله ی زیادی هم باهاش نداشت!
جانگوک با ترس به استاد نگاه کرد
*چیزایی که میخوام بگمو خودت بهتر میدونی.....هر نوع شوک ،هیجان ،خبر بد یا ناگهانی ،فشار، استرس ، عصبانیت براش به شدت خطرناکه
× بله.....ممنونم استاد
استاد چندبار به شونه ی هیون ضربه زد و با لبخند گفت :
*خطر رفع شده پس نگران نباش
و بعد رفت
~بذارین من برم ببینم اوضاع چطوره بعد بهتون میگم بیاین ببینینش
×باشه
هیون گوشه ی دیوار روی زمین نشست جانگوک از دیدن وضعیت پسرش با لباسای خیس و اون پاهای برهنه کنارش نشست.....سرشو به سینش چسبوند هیون مقاومتی نکرد
×نگران نباش حالش خوبه معذرت می‌خوام پسرم ....لطفاً دیگه گریه نکن
_چرا ...انقدر اذیتش می‌کنی.......چرا کینه ی قدیمیت ..از بین نمیره؟
×ببخشید پسرم دیگه تموم شد باشه؟ سردته یخ کردی
در باز شد و نامجون بیرون اومد
~میتونین ببینیدش
هیون با عجله به طرف اتاقی که جیمین‌ بستری بود رفت جانگوک هم دنبالش رفت .....
هیون با دیدن جیمین که  بالا تنه ی برهنشو سیم های مختلف پوشونده بودن قلبش شکست! بهش نزدیک شد دستشو گرفت
جانگوک پسرشو بغل کرد و بوسید
×دیدی حالش خوبه؟
_این سیما چین؟
×نترس اینا فقط برای این هستن که وضعیتشو برای چند ساعت تحت کنترل بگیرن تا مطمئن شن مشکلی پیش نمیاد
_مگه مشکلی پیش میاد؟
×فقط برای احتیاطه
هیون سرشو به بازوی جیمین تکیه داد
_اگه زود چشاتو باز کنی قول میدم...دیگه اذیتت نکنم ...اصلا من غلط کردم
جانگوک بغضشو قورت داد
_ببخشید سرت داد میزدم .......ببخشید به حرفت گوش نمی‌کردم
بعد با هق هق گفت:
_ببخشید گفتم تو برام مردی
×هیشش....آروم باش هیون
_چرا چشاشو باز نمیکنه ؟
×هیون عزیز دلم ......ببیین اون مانیتورو میبینی
هیون سرشو تکون داد
×ببین اون ضربان قلبشه عدد بغلشو ببین اون عدد فشار خونشه پایین ترشم تعداد نبضاشو نوشته همه چیش نرماله
_باشه
جانگوک اشکای پسرشو از روی صورتش پاک کرد و بغلش کرد
×دیگه گریه نکن طاقت ندارم اینجوری ببیینمت ....حالا باید بریم بیرون
چشم هیون به  رد انگشتای فلیکس روی صورت جیمین افتاد ....اگه به جیمین قول نداده بود همه چیو می‌گفت اما میترسید .....از بغل جانگوک بیرون اومد ...جانگوک از حرکت یهویی پسرش تعجب کرد اما چیزی نگفت
هیون خم شد و صورت جیمینو بوسید و بعد با اخم از اتاق خارج شد......جانگوک نگاه کوتاهی به جیمین انداخت و رفت دنبال پسرش
×هیون صبر کن ببرمت خونه
_من پیش جیمین میمونم
×اون تا صبح باید اینجا بمونه
_منم میمونم
×صبح باید بری مدرسه
_نمیرم
×لجبازی نکن
نامجون اومد و گفت :
~بهتره همراه پدرت بری خونه هیون ....من امشب هستم حواسم به جیمین هست برو یکم استراحت کن
_اتفاقی براش نمیفته؟
نامجون لبخند زد و گفت :
~نه حالش خوبه
×بابت همه چی ممنون نامجون
~کاری نکردم
........

صبح روز بعد

هیون چشماشو باز کرد چشاش به شدت میسوختن و درد میکردن با دیدن خورشید متوجه شد صبح شده..... با عجله از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد. صدای هوسوک میومد
با ترس در اتاق جیمینو‌ باز کرد با دیدن هوسوک که کنار تختش نشسته بود و جیمین که روی تخت دراز کشیده بود و بهش نگاه میکرد نفس راحتی کشید.
_کی مرخص شدی؟
=سلام هیون
_سلام
هیون با عجله به طرف جیمین رفت و بغلش کرد
=چرا لنگ‌ میزنی؟ پات چی شده؟
_هیچی
جیمین با صدای گرفته گفت:
+چیشده؟
_هیچی نشده مهم نیست یه شیشه ی کوچولو رفت درش آوردم‌ الان خوبه
=شاید بخیه بخواد
_نه خوب شده
+بیار بالا ببیینمش
_نمیخواد خوبه
=نامجون می‌گفت دیشب وقتی حالت بد شد هیون همینطوری گریه میکرد..... عین بچه کوچولوها می‌گفت من آبامو می‌خوام
هیون با اعتراض گفت:
_هوسوک هیونگ!
=صدبار گفتم عمو هوسوک نه هیونگ
جیمین لبخند کمرنگی زد.
=من دیگه کم کم برم فقط یه چیزی.... آخر هفته رو یادت نره
_اخر هفته چه خبره ؟
=اخر هفته جشن رونمایی از طرح جدیدمونه یه مهمون ویژه هم داریم که آبات از دیدنش خیلی خوشحال میشه
+مهمون ویژه؟
=آره
+کی ؟
=حالا میبینیش
بعد از رفتن هوسوک ،هیون کنار جیمین دراز کشید سرشو تو گردن جیمین فرو کرد و گفت:
_منو نبخشیدی نه؟
+پاتو ببینم
_ولش کن خوب میشه
هیون بدون هیچ حرفی با رایحه ی آرامش بخش جیمین خوابش برد جیمین هم چشماشو بست و زیر  نور ملایم خورشید که از پنجره به داخل اتاق می‌تابید خوابید ......

........................................................................

مهمون ویژمون همونیه که منتظرش بودین!
یعنی کسی که قراره رقیب جانگوک باشه
دوست دارین اون شخص کی باشه؟
اینو حتما جواب بدین چون تو تغییر نظرم تاثیر داره
.
.
.
.

شرط آپ
ووت: 35
(کمترین حد ممکنه)
تو این مدت کلی کامنت پر از محبت دریافت کردم از خیلیاتون ...💜
دوستون دارم و قدر محبتاتونو می‌دونم 💙


The little fatherWhere stories live. Discover now