پارت سیزدهم

7.9K 1K 298
                                    

جانگوک جواب اسکن و نوار قلب جیمینو روی میز گذاشت ...این چیزی بود که خودش شخصا از استاد  درخواست کرده بود ....برگه هارو روی میز گذاشت و شروع به مطالعه کرد ....هرچقدر بیشتر پیش می‌رفت نگران تر میشد.
گزارش استادو باز کرد
بیمار آقای پارک جیمین .۲۷ ساله .مراجعه کننده در تاریخ .......دچار شوک عصبی شده که با بیهوشی همراه بوده .طبق گزارشات بیمار از چند ماه پیش از ناحیه ی چپ بدن دچار ضعف و درد نوسانی بوده  که این مشکل به علت فشار عصبی مداوم و تپش قلب و خون رسانی ضعیف قلب به وجود آمده.
طبق معاینه و بررسی های صورت گرفته در بدترین حالت و در صورت عدم توجه کافی به درمان هرگونه شوک یا استرسی که منجر به افزایش فشار خون و یا تپش قلب ناگهانی بیمار شود منجر به حمله ی قلبی یا Cardiac arrest (ایست قلبی) خواهد شد.
لطفاً مراقبت های لازم و درمان مربوطه هرچه سریع تر اعمال شود.
پروفسور لی دونگ هیونگ

جانگوک دستاشو روی صورتش گذاشت ...سعی کرد فکر کنه ...اما چیزی به ذهنش نمی‌رسید .....درسته که اون هنوز از جیمین‌ کینه داشت اما  نبودنش چیزی نبود که بتونه باهاش کنار بیاد.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد تمرکز کنه ...همه چی بهم ریخته بود، باید درستش میکرد.
به دنبال این فکر کتشو‌ برداشت و از مطبش خارج شد و رفت خونه ی جیمین‌ ....باید باهاش حرف میزد......
......
هیون درو باز کرد
_جئون! اینجا چیکار میکنی؟!
×یه جوری میگی انگار اومدن من به اینجا قدغنه!
_نه ولی خودت می‌دونی که جیمین از دیدنت خوشحال نمیشه خصوصا بعد از کار اون شبت
×هیون بهتره اون شبو فراموش کنی من اومدم باهاش حرف بزنم و همه چیو درست کنم
_تو جلوی چشای من از فلیکس خواستی جیمینو‌ بزنه فکر کردی فراموش میکنم؟
×یه جوری حرف نزن که انگار بهترین پسر دنیا بودی .... لازمه یادآوری کنم با کارات چقدر حرصش دادی؟
+هیون کیه؟
این صدای جیمین بود که داشت نزدیک و نزدیک تر میشد
هیون از جلوی در کنار رفت جانگوک وارد شد جیمین با دیدن جانگوک و دسته گل بزرگی که تو دستش بود اخم کرد
+کی بهت اجازه داد بیای تو خونه ی من؟
×من فقط اومدم حرف بزنیم آروم و بدون دعوا!
+من حرفی ندارم
×مسئله ی مهمیه جیمین
+چیه باز کِی به فلیکس آسیب زدم خودم خبر ندارم؟
×جیمین!
+دفعه قبل زنده موندم حتما ایندفعه اومدی کارمو یه سره کنی بلکه فلیکس یه نفس راحت بکشه!
_جیمین این چه حرفیه میزنی
+حقیقت!
×خواهش میکنم جیمین! من برای دعوا نیومدم فقط اومدم صحبت کنیم
+چطور روت میشه دوباره تو چشام نگاه کنی؟
×من نمیخواستم اون اتفاق بیفته....لطفا!.... بخاطر هیون..... فقط چند دقیقه به حرفام گوش کن
جیمین روشو برگردوند و وارد سالن شد روی مبل نشست و منتظر موند
جانگوک دسته گلو روی میز گذاشت و روبروش نشست
×حالت چطوره ؟
+حال من به تو ربطی نداره حرفتو بزن
جانگوک زیر چشمی به هیون که گوشه ی سالن ایستاده بود نگاه کرد
_چیه؟ حتما میخوای بگی برم تو اتاقم
×خوبه که انقدر باهوشی
هیون با عصبانیت به طرف پله ها رفت و بعد درحالی که پاهاشو محکم روی زمین میکوبید وارد اتاقش شد و درو محکم بست
×این بچه یه روز خوبه ده روز هیولا!
+زودتر حرفتو بزن و برو
×ببین جیمین من پروندتو مطالعه کردم و گزارش  استادو هم خوندم
جیمین بدون اینکه نگاش کنه منتظر موند تا حرفشو کامل کنه
×میخوام ازت درخواست کنم بیمار خودم باشی اینجوری خیال همه راحته
جیمین پوزخند زد و گفت:
+تو خودت باعث بیماری منه!
×لطفا بیا منطقی باشم من اون شب طبق چیزایی که شنیدم اعصابم خورد شد
+حرفات تموم‌ شد؟
×مشکل قلبت .....باید تحت نظر باشی
+اینم به تو ربطی نداره
×تو هنوز همسر منی
+من همسرت نیستم من کسیم که عقده هاتو روش خالی می‌کنی
×باشه هرچی تو بگی ....ولی لطفاً پیشنهادمو قبول کن بخاطر هیونم که شده بیا این دعوارو تموم کنیم به عنوان پزشک معالجت به من نگاه کن
+حتما!
×وگرنه مجبور میشم این مسئله رو به هیون بگم چون تو که به فکر معالجت نیستی حداقل اون یه فکری بکنه
جانگوک اینو گفت و به طرف در رفت و بعد خارج شد جیمین خودشو بهش رسوند و گفت:
+تو چنین کاری نمیکنی
×منتظرتم!
+جانگوک صبر کن
جانگوک که از موفقیتش احساس رضایت میکرد با نیشخند به جیمین نگاه کرد ....جیمین دسته گلو از در پرت کرد بیرون و گفت:
+اون جیمینی که میشناختی مرد اینی که جلوت وایساده هیچ نسبتی باهات نداره
و به دنبال این حرف درو محکم به روی جانگوک‌ بست.
هیون از اتاقش بیرون اومد
_رفت؟ خوبی؟
جیمین سرشو تکون داد هیون از پله ها پایین اومد وارد آشپزخونه شد و با یه لیوان آب برگشت
_بیا یکم آب بخور
+گفتم خوبم تو امروزم مدرسه نرفتی میخوای ترک تحصیل کنی؟
_حالت خوب شه میرم
×حالم خوبه
_دیگه نمی‌ذارم جئون بیاد اینجا
+تو نمیخواد تو کار ما دخالت کنی
هیون دوباره وارد آشپزخونه شد
+چیکار میکنی؟
_میخوام ناهار درست کنم
+لازم نکرده برو درستو بخون
_نه درست میکنم
جیمین چپ چپ نگاش کرد
_باشه تو عصبانی نشو اصلا میرم تا نصفه شب درس میخونم
.............
جیمین برای اولین بار تو انتخاب لباساش وسواس خاصی به خرج داد .....انگار فقط میخواست حواسشو از اتفاقات اخیر پرت کنه یا شایدم وقتش رسیده بود یکم به فکر خودش باشه.
بعد از مدت ها یه جفت گوشواره انتخاب کرد و تو‌ گوشاش انداخت جلوی آینه به خودش نگاه کرد میشد گفت تحسین برانگیز شده!
همون لحظه هیون وارد اتاق شد و با دیدنش کم مونده بود جیغ بکشه
_اینجوری میخوای بیای؟
+مشکلی داری؟
_اره زیادی خوب شدی
+بریم دیر شد
_نه وایسا ...جیمین من امشب میمیرم
+برای چی؟
_فکر می‌کنی جلوی چندتا آلفارو میتونم بگیرم تا بهت نزدیک نشن؟!
+خب بشن!
_جیمین!
+واقعا تعجب میکنم ازت....جانگوک ازدواج کرده و داره بچه دار میشه..... چرا این حساسیتارو رو اون نداری؟
_خودت نمیدونی چرا؟
+نه!
_حداقل این گوشواره هارو دربیار
+برو کنار بچه
هیون کمی صداشو بالا برد
_پس دکمه های پیرهنتو ببند
+به نظرم کاملا مناسبه
_کجاش مناسبه نصف سینت مشخصه! کم مونده نافتم معلوم شه
جیمین سعی کرد جلوی خندشو بگیره
_میبندی یا خودم ببندم؟
جیمین دکمه های پیرهنشو بست
+حالا اجازه هست بریم قربان؟
_نه زیاد
جیمین دست هیونو کشید و به طرف در رفت
_حق نداری از کنار من تکون بخوریا
+فسقلی برو سوار شو کمتر حرف بزن
_فسقلی نیستم ....من یه آلفای قویم که ......
هیون روبروی جیمین ایستاد و زل زد به چشاش بعد صداشو یکم کلفت تر کرد و گفت :
_یه آلفای قویم که خوشم نمیاد کسی بهت نگاه کنه فهمیدی؟!
جیمین خندید و مشت زد به بازوی هیون
_آی!
+چی شد آلفای قوی!
_خیلی اذیتم می‌کنی
+توام خیلی حرف میزنی سوار شو
.........
مراسم شروع شده بود ماشین های آخرین سیستم و شیکی توی پارکینگ پارک شده بودن.... جیمین و هیون از ماشین پیاده شدن یه نگهبان به طرفشون اومد و تعظیم کرد
*بفرمایید آقای دکتر خوش اومدین
+ممنون
هیون همراه پدرش وارد سالن شد..... همه مشغول حرف زدن بودن ......هیون و جیمین پشت یکی از میز های گرد خالی نشستن .
مرد پیشخدمت با سینی حاوی گلاس های مشروب بهشون نزدیک شد هیون دستشو دراز کرد تا یکی از اون گلاسارو برداره اما با سوزشی که تو پهلوش پیچید به جیمین نگاه کرد
+ممنون میل نداریم ......از کی تا حالا ؟
_چه اشکالی داره؟
+هیون!
_خب بابا ....باشه
هوسوک با چهره ی خندون به طرفشون اومد
=خوش اومدین چطوری جیمین؟
+خوبم تو حالت چطوره؟
=عالی ....هیون چه کار خوبی کردی اومدی
_بلاخره یکی باید مراقب جیمین باشه دیگه
=اوه اژدها وارد میشود
_باز به من گفتی اژدها؟!
نامجون هم همون لحظه رسید
*سلام به همگی
=سلام خوش اومدی نامجون
*ممنونم
بعد از احوال پرسی هوسوک به طرف بقیه ی مهمونا رفت نامجون هم با دیدن یکی از دوستاش بلند شد و درست همون لحظه چشم جیمین‌ به جانگوک و فلیکس افتاد!
فلیکس مغرور تر از همیشه روی صندلی نشسته بود و با نگاه تحقیر آمیزی بهش نگاه میکرد جانگوک رد نگاه فلیکسو گرفت و وقتی جیمینو دید تعجب کرد .
با دیدن جیمین حس بدی پیدا کرد .....اون بیش از اندازه تو‌ چشم بود!
هیون نگاهشو بین جمعیت میچرخوند تا با نگاهش جلوی چشم های هیزی که رو جیمین‌ بود رو بگیره..... آماده ی حمله بود! اما مشکل اینجا بود که اکثر افراد حاضر توی سالن به جیمین نگاه میکردن! چون اون به طرز وحشتناکی معرکه بود!
_ابن مراسم کوفتی کی‌ تموم میشه؟
+تازه شروع شده!
همون لحظه یه صدای بم و آشنا به گوش رسید
~خیلی وقته ...همو ندیدیم
جیمین به طرف صدا برگشت با دیدن تهیونگ چشاش گرد شد ....با تعجب از روی صندلی بلند شد ...دستشو روی دهنش گذاشت.
+تهیونگگگگ! باورم نمیشه!!!
تهیونگ خندید و بغلش کرد هیون اخم کرد و با حرص گفت:
_معرفی نمیکنیییییی؟!!!!!!!
جیمین انقدر شوکه بود که متوجه ی هیون نشد
+واقعا خودتی؟ .....نمیتونم باور کنم!
_نمیخوای معرفی کنی؟!!!!!
+تهیونگو یادت نمیاد ؟وقتی بچه بودی بهش میگفتی عمو تایگر! یادت نیست ؟
_نه
~این هیونه؟......چقدر بزرگ شده نشناختمش
به دنبال این حرف هیونو بغل کرد و چندبار به پشتش ضربه زد
~تو خیلی بزرگ شدی .....چقدر همتون عوض شدین
+توام همینطور
هیون ری اکشن خاصی به حرفای تهیونگ نشون نداد حتی بغلشم نکرد
~خیلی بزرگ شده وقتی از کره رفتم اندازه ی نخود بود
هیون با تأسف و تنفر به تهیونگ نگاه کرد
+پس اون مهمون ویژه تو بودی ؟
~مهمون ویژه؟ من ؟
+ولش کن کی برگشتی ؟
~دیشب
+هنوز باورم نمیشه واقعا خودتی ؟
~میدونم خوشتیپ تر شدم نیازی نیست بگی
+هنوزم اعتماد به نفست زیاده ...چه خبرا چی شد برگشتی؟
~دلم برای وطنم تنگ شد! تو چیکارا میکنی؟
+من درسمو تموم کردم جراحم ....مغز و اعصاب
~همونی که دوست داشتی! این عالیه
+خیلی بی معرفت شدی یهو گذاشتی رفتی پشت سرتم‌ نگاه نکردی
~ از هیچکدومتون خبر نداشتم فقط چند روز پیش با هوسوک صبحت کردم .....گفتم بعد این همه سال  زمان مناسبیه بیام و ببینمتون
+کار خوبی کردی هنوز باورم نمیشه برگشتی.... تنها اومدی؟
~نه پس انتظار داشتی با شیس تا بچه و سه تا زن برگردم
جیمین خندید
+ازت بعید نبود!
~از این شانسا ندارم....تنهام .....وای هرچقدر بیشتر بهش نگاه میکنم بیشتر تعجب میکنم این بچه کی انقدر بزرگ شد
_یه چیزی به اسم رشد وجود داره البته اگه اشتباه نکنم
تهیونگ با تعجب گفت:
~وای پسر! عین جانگوک حاضر جوابه
+هیون!
~خیلی باهات حال کردم هیون .....حتما میام دیدنتون
+از دیدنت خوشحال شدم
~منم همینطور .....می‌بینمت هیون
بعد از رفتن تهیونگ هیون اداشو درآورد
_میبینمت هیون!
+هیون لطفاً مودب باش .....تو که بچه بودی خیلی دوسش داشتی
_اصلا یادم نمیاد
صدای هوسوک که پشت میکروفون ایستاده بود شنیده شد
=امشب در خدمت مهمون ویژه ای هستیم که اگه نبود کنار هم جمع نمیشدیم..... میخواستم از اینجا ازش تشکر کنم و دعوت کنم بیاد روی سن و چند کلمه ای برامون صحبت کنه ......لطفاً تشویقشون کنین
همه با کنجکاوی منتظر بودن ببینن مهمون ویژه کیه جیمین از همه کنجکاو تر بود .......و لحظه ای بعد با دیدن کسی که پشت میکروفون قرار گرفت لبخندش از روی صورتش کنار رفت!
با همون قیافه و لحن جدی شروع کرد به صحبت کردن
#ممنونم از هوسوک عزیز و خوشحالم که امشب در خدمتتون هستم .......من مین یونگی طراح پروژه ی گلوریا هستم!

🌜🌞🌛

مین یونگی۲۸ ساله آلفا

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مین یونگی
۲۸ ساله
آلفا

کیم تهیونگ ۲۷ ساله آلفا

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کیم تهیونگ
۲۷ ساله
آلفا

کیم تهیونگ ۲۷ ساله آلفا

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

استایل جیمین تو مراسم

💃💃💃

سورپرایز ⁦⁦⁦⁦⁦(◠‿◕)⁩
گلادیاتورها وارد میشوند.....😎
فکرشو میکردین ؟
کلی ماجرای خفن تو‌ راهه🔥
جانگوک از جناح چپ و راست مورد حمله قرار گرفته 😆

ووت و کامنت یادتون نره🌟💚
دوستون دارم💛

👇👇👇

شرط آپ:
ووت: 45
(چون اعتراض کردین پنج تا کم کردم ولی دیگه اینو باید برسونین تا آپ کنم)

The little fatherWhere stories live. Discover now