پارت3

5.4K 798 93
                                    

#سه ساعت داشتی چی می گفتی بش
×داشتم مخشو میزدم هیونگ
#بعدامیتونی مخ بزنی
ته هوفی کشید ،آروم پشت سر هیونگش راه افتادو
یونگی همراه امگای توی بغلش سمت برادراش که حالا وسط روستا ایستاده بودن رفت ولبخند غرور آمیزی زد
جین نگاه دقیقی به صورت خیس از اشک جیمین انداخت وگونشو لمس کرد
÷دیگه مال ماست امگای شیرین ما
€بهتره برگردیم خوب نیست زیاد اینجا بمونیم
جیهوپ گفت وخودش جلوتر ازهمه راه افتاد تا سوار ماشینش بشه اما باصدای شیائو همه توجاشون ایستادن وسمت مرد امگابرگشتن
₩نه... پسرم ،شما نمیتونین اونو ببرین
حرفاشو باخشم گفت وباچشمای غضب ناکی نگاشون کرد
کوک یه تای ابروشو بالا دادوقهقه ای زد
_جداً؟کی میخواد این حق وازمون بگیره؟
نزدیک مرد رفت ومستقیم به چشماش نگاه کرد
_کاری نکن بهش بگیم پدری که بزرگت کرد یه امگا بوده که تورو به دنیا آورده
تمام خشم شیائو به یکباره فروکش کردو حالا چشماشو هاله ی غمگینی دربرگرفت نه جیمین هیچوقت نباید این حقیقت ومیفهمید
₩شما...ازکجا...
$مارو دست کم نگیر پارک، الکی به اینجا نرسیدیم
نامجون با بی رحمی گفت ونگاه آخری بهش انداخت بعدم به افرادش دستور داد مردم روستارو ول کنن وهرچی سریعتر به قصربرگردن

#آه تمومش کن دیگه
یونگی باکلافگی گفت ودستی به موهای طوسی رنگش کشید
اخم کیوتی کردو نگاهی به صورت غرق درخواب جیمین انداخت
_ دقیقا چی و تموم کنم
جیهوپ ازبالای پله ها پایین پریدو آروم روی زمین فرود اومد، همونطورکه گازی به سیب توی دستش میزدگفت
€راست میگه دیگه بزار بلند شه بعد ببوسش کل صورتشو تف مالی کردی
_آخه خیلی نازه
€اینم شد دلیل؟ماهم آدمیم اون فقط مال تو نیست جفت همه ی ماست
_خب حالا دلتون ازجای دیگه پره سرمن خالی نکنین
جیهوپ آهی کشیدوچنگی به موهای خودش زد
€بعضی وقتا میخوام خفت کنم کوک
جین ونامجون به همراه تهیونگ رفته بودن تا شورشیارو سرکوب کنن .خبر جفت سلطنتی عین بمب توکل سرزمین ترکیده بودو عده ای مخالف این وصلت بودن ،ساحره ها خواهان ازدواج بایه دختر ساحره بودن وخون آشاما هم یه دختر خون آشام ،تنها گروهی که دخالتی توی این موضوع نمیکردن گرگینه ها بودن که بشدت بخاطراین اتفاق خوشحال بودن ازدواج سلطنتی اونم بایه نژاد گرگینه بارور! این موضوع باعث میشد خوا ناخوا قدرتشون توی سرزمین افزایش پیداکنه وهمه اینا بخاطر جیمین بود
هرچند بخاطر همین موضوع ساحره هاوگرگینه ها باهم متحد شدن تا گرگینه هارو نابودکنن اما به لطف نامجین وتهیونگ این قضیه به خوبی حل وفسخ شدو حالا اون سه نفر باخوشحالی در راه برگشت به قصربودن

جیمین:

چشمای بی حالمو بازکردم، بخاطر سردرد یهویی اونارو بستم و مجددا بازشون کردم
دستم و تکیه گاه بدنم قراردادمو به سختی روی تخت طلایی رنگی که با چهارتا طناب به سقف آویزون بود نشستم ،یکم که دقت کردم وتوی مغز متلاشی شدم گشتم فهمیدم چه بلایی سرم اومده
روستا،مردمم،پدرم،کایهووبکهیون ...اونا چه بلایی سرشون اومده؟
نکنه ...نکنه اونارو !حتی فکر کردن به این موضوع که اونارو کشتن باعث میشد اشک توچشمام جمع شه وخیلی طول نکشید که صدای هق هقام کل اتاق وپرکرد
+بابا ...هق...ببخشید (فین)
محکم به پتوی زر بافت چنگ میزدم وگریه میکردم انقدر که چشمام میسوخت ولی من میخواستم خودمو خالی کنم حتی به قیمت کورشدنم نمیدونم چقدر زمان برد تا کاملا خالی بشم که همون لحظه صدایی گفت
#بیدارشدی؟
هینی کشیدم و فوری اشکام وپاک کردم تا بهتر پسر روبرومو ببینم
#میتونم بپرسم چرا داری گریه میکنی؟
اون گفت وبهم نزدیک شد ،قیافش خیلی برام آشنا بود کلی توی حافظه ی مزخرف گشتم تا اینکه بالاخره فرشته مرگ روبرومو شناختم
+تو...(فین)...منو آوردی اینجا؟
یونگی شونه ای بالا انداخت وروی تخت نشست
#من فقط بیهوشت کردم کوک تا خونه آوردت
+چرا؟
#چی چرا ؟
سعی کردم قوی باشم وباتحکم حرف بزنم ،برام مهم نیست پادشاهه یاهرکوفت دیگه ای من الان بشدت عصبانیم طوریکه میخوام بزنم از وسط نصفش کنم
روی تخت ایستادمو ازبالا نگاش کردم وانگشتمو روبروی صورتش گرفتم
+تو اون دستیارای احمقت به چه جرعتی منو دزدیدین هان؟میدونین من کیم؟
اون سعی میکرد نخنده ومن داشتم از شدت عصبانیت منفجر میشدم نکنه این روانیه؟
یونگی قطره اشک گوشه ی چشماشو پاک کردو به قیافه فوق کیوت جیمین نگاه کرد
#اآم...ببخشید بیب وقتی عصبانی میشی شکل یه موچی توت فرنگی میشی نتونستم جلوی خندمو بگیرم
این الان به من گفت موچی؟یه موچی نشونت بدم نه تنها تو بلکه کل خاندان مسخرت حض کنن

÷یونگی چیشد...اوه اینجارو باش پرنس ما بیدارشده؟
+اگه کورنباشی میبینی که بیدارم
جین بخاطر لحن جیمین نمیدونست عصبانی بشه یا بخنده بخاطر همین چیزی نگفت ونیشخندی زد وبایه بشکن اونا خدمتکار وارد اتاق شدن وبهشون تعظیم کردن
÷ملکه رو برای صرف شام آماده کنین
"!اطاعت میشه سرورم
جیمین حرصی ازروی تخت پایین اومدو بازوی شوگارو قبل اینکه از اتاق خارج بشه گرفت وسمت خودش برگردوند
+من برگردونین
#چه حیف که تو تصمیم نمیگیری
+حرف حالیت نمیسه نه؟ من قرار بود ازدواج کنم ،با کسی که عاشقشم تو کی هستی که...
ادامه حرفش با شدت کوبیده شدنش به دیوار خفه شدو حالا باچشمای ترسیده به تغییر مود180درجه یونگی نگاه کرد
دستشو روی گلوی جیمین فشاردادو به تقلا هاش توجهی نکرد، آروم سرشو نزدیک گوشش بردو بالحن بمی زمزمه کرد
#اینکه بخاطر حرف زدن راجب اون عوضی دهنت وسرویس نمیکنم دلیل نمیشه هرچی دلت خواست بگی عزیزم
ازترس نفسش بنداومده بود، وقتی یونگی خیلی یهویی غیب شد دستی به حنجره دردناکش کشیدو چندبار سرفه کردو فحشی زیر لب نصارش کرد، مطمئنا اگه اینجا میموند زنده بیرون نمیرفت پس فقط یه چیز توی فکرو ذهنش می چرخید
فرار

ادامه حرفش با شدت کوبیده شدنش به دیوار خفه شدو حالا باچشمای ترسیده به تغییر مود180درجه یونگی نگاه کرد دستشو روی گلوی جیمین فشاردادو به تقلا هاش توجهی نکرد، آروم سرشو نزدیک گوشش بردو بالحن بمی زمزمه کرد#اینکه بخاطر حرف زدن راجب اون عوضی دهنت وسرویس...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اتاق جیمین (تصورکنین تخت از زمین فاصله داره)
















پارت3
قرارنبود آپ کنم ولی بازم نتونستم روتونو زمین بندازم پس آپ کردم نمیدونم جمعه هم آپ کنم یا نه حالا بعدا تصمیم میگیرم
ازاین پارت لذت ببرین❤
💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘

Our runaway love💘Where stories live. Discover now